سخنان بزرگان
💎 #دست_خط_کدخدا
دو نفر از مأمورین حکومت، سواره در زمین زراعی تاختند و مقداری از آن مزرعه را پایمال کردند.
زارع بیچاره گفت آخر چرا به این کشت و زرع خرابی می آورید؟
گفتند از کدخدای ده، دست خط داریم.
گفت باکی نیست.
سپس سگش را رها کرده و به طرف آن دو مأمور اشاره کرد.
#سگ نیز به آن دو پرید و لباسشان را درید.
التماس کردند که بیا سگت را بگیر.
گفت دست خط کدخدا را نشانش بدهید می رود.
منبع: بزم ایران، صفحه 26
🍁 @hosen_panahiy
⬅️.. ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﻬﺮﺍﺏ!!!!✓✓
ﻣﻦ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﯾﺪﻡ،،
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ؛؛
ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻡ....
ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ....
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣـــﺎ……
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ!!
ﺭﻣﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺭا
ﭘﺸﺖ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ..!!
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﻣﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ......"ﻣﺸﮑﻮﮐﯽ"
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻟﻬﺎﯼ ﺯﻣﯿﻦ...✗
مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت.
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!!
@hosen_panahiy
🍁 @hosen_panahiy
اونجا که قیصر امین پور میگه:
در میان آفتاب و دل
مرز مشترک کجاست؟
چشمهای من
میزبان نقشه هاست:
نقشهها و مرزهای روبهرو
مرزهای درد، آرزو
مرزهای مبهم خیال
مرزهای ممکن و محال
نقشههای فاصله،
مرزهای خاکی و غریب
بین آفتاب و دل کشیدهاند
مرزهای شرقی دلم کجاست ؟
چشمهای من
میزبان نقشههاست
کوهها
روی نقشه سر به اوج میزنند
رودها
روی نقشه موج میزنند
مرزهای بین آفتاب و دل
ناگهان خراب میشوند.
.
🍁 @hosen_panahiy
دفــتـــر امــــروز را
از سـطـری شـروع مـیـشـود
كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است
بـه نـام تـو ای خـدایِ مهربان …
ای خــدایِ روشــنــی …
ای خــدایِ زنــدگــی ...
هـــــــر روز
آغازی ست برای رسیدن بـه تـو
یـــاریــمـــان کـــن
رهـا از اتـفـاقـاتِ تـلـخِ گـذشـتـه
روزمــــان را شـــیـــریــــن و
لــذت بـخـش سـپـری کـنـیـم
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الــهــی بـه امــیـد تــو
🍁 @hosen_panahiy
ﺭﺿﺎ ﮐﯿﺎﻧﯿﺎﻥ چه زیبا میگوید :
ﻗﺪﯾﻢﻫﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ
ﯾﮏ ﺁﺩﻡ *۳۰ ﺳﺎﻟﻪ* ﺩﯾﮕﺮ ﭘﯿﺮ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ *۳۰ ﺳﺎﻟﻪ* ﺷﺪﻡ
ﻓﮑﺮﻣﯽﮐﺮﺩﻡ *۴۰ ﺳﺎﻟﮕﯽ* ﺯﯾﺎﺩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺭ *۵۰ ﺳﺎﻟﮕﯽ* ﺗﺼﻮﺭﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ *۷۰ ﺳﺎﻟﮕﯽ* ﺩﯾﮕﺮ ﭘﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ *۶۷ﺳﺎﻟﻪ* ﺷﺪﻩﺍﻡ
ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺍﮔﺮ *۹۹ ﺳﺎﻟﮕﯽ* ﻫﻢ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﺟــوانمرگ ﺷـده ام ...!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﺎﺩﻣﻮﻥ ﺑﻤﻮﻧﻪ...
ﺳﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﻋـــدد هـست ...
ﺍﻟـهي ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿﺪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟــوانﺩﻝ ﺑﻤﺎﻧﯿﺪ ...🙏🏻
🍁 @hosen_panahiy
به آنچه دیدهام از خلق اعتمادی نیست،
که میزنند در این شهر بر نقاب نقاب...
#فاضل_نظری
🍁 @hosen_panahiy
آدمی تا زمانی که سختیهایش را
میفهمد، زنده است...
ولی وقتی سختیهای دیگران را درک
میکند، آن وقت یک انسان است...
👤لئو تولستوی