عاقبت نادر شاه افشار

💚🇮🇷🌹
دانستنی های تاریخ ایران
تاریخ ایران از آغاز مادها تا پایان قاجار
نادر شاه چگونه كشته شد؟؟
در مورد قتل نادر داستان هاي فراواني وجود دارد كه به رايج ترين آن اشاره ميكنيم

به دنبال دسيسه اي كه تقريبا با استقبال قسمت اعظمي از سرداران او مواجه شد تصميم به قتل نادر گرفتند سردسته ي توطئه گران (علي قليخان برادر زاده ي نادر) بود

و اما اصل ماجرا:

چند ساعت از شب گذشته توطئه كنندگان با احتياط هرچه تمام تر در چادر شوقي (دختر محمد حسنخان قاجار) كه نادر در آن شب با او به سر ميبرد راه يافتند

محمد خان قاجار و صالح خان قاجار و مرد مصمم ديگري به خود جرات دادند و پس از خفه كردن نگهبان چادر به سراپرده داخل شدند

صداي پاي آنها شوقي را از خواب بيدار كرد و او به محض اينكه شبح (سايه) صالح خان را تشخيص داد شاه را از خواب بيدار نمود

نادر با نهايت تعجب و خشم از خواب بيدار شد و دست به شمشير برد و به صالح حمله ور گرديد اما چون بخت از او برگشته بود پايش به يكي از طناب هاي چادر گرفت و قبل از آنكه بتواند از جاي برخيزد صالح خان با شمشير به نادر حمله برد و يكي از دست هاي اورا قطع كرد

صالح خان پس از وارد ساختن اين ضربه چنان وحشت زده شد كه بر زمين ميخكوب گرديد اما محمد خان قاجار خونسردي خود را حفظ نمود و سر نادر را قطع كرد

جنايتكارن آنگاه هرچه را كه در دسترس يافتند تصرف كردند و بعد وارد حرمسرا گرديدند و هرچه جواهرات يافتند برداشتند و از حرمسرا با شتاب به چادرهاي سه وزير مورد توجه نادر شتافتند و دو تن از آنها را به هلاكت رساندند اما از عهده ي يقتل سومي برنيامدند

آري .... هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه از سپاه بزرگ نادري و سراپرده و اردوي او اثري بر جاي نماند

(11 جمادي الثاني سال 1160 هجري قمري)

سر شب سر قتل و تاراج داشت

سحرگه نه تن سر نه سر تاج داشت

به يك گردش چرخ نيلوفري

نه نادر به جا ماند و نه نادري

نوستالوژیهای ویا خاطرات دهه پنجاه شمسی

این روزها شاهد خاموشی‌ چراغهای تاریخ شفاهی ایل و دیارمان هستیم .
سالمندانی که هر کدام از آنها صندوقچه ای گرانبها از سرگذشت ایل و تبارمان هستند . با شنیدن خبر مرگ این عزیزان ، تنها با یک عبارت « آخی ، خدا رحمتش کنه » آنها را در آرشیو ذهنمان بایگانی میکنیم . هر چند همه میدانیم که پایان زندگی ، مرگ است و تنها ذات اقدس الهی، ماناست . اما به یاد داشته باشیم چه گوهرهای گرانبهایی را داریم به خاک می سپاریم .
مردان و زنانی که شاید دارایی آنان یکدست لباس رنگ و رو رفته بود اما دنیای ما با وجود آنها رنگین کمان بود . آنان که سرآغاز کلامشان این عبارتها بود : « ماله زیر بی ... غله چینون بی ... انگار همی الان بی ... دم سردیون بی ... کوچولو بیدم یادمه ... مرحوم بوم سیم گفت ... سال کلهی بی مردم چی نداشتن بخرن ... یه مریضی اومه ایگفتن آبله ... خدا رحمت کنه مردیل ایشانه مرحوم باوام ... » شروع میشد و ساعتها از در کنار آنها بودن لذت می بردیم . پیرمرد و پیرزنانی که در عین نداری مثل لیلی و مجنون ، قصه عاشقی برای هم می سرودند . نه می‌دانستند 😘 چیه و نه می توانستند چت کنند . با واژه های صوری «عشقمی » بیگانه بودند . گلهایی کاغذی هدیه نمی دادند . نمی گفتند « برات می میرم » اما از صمیم دل برای یارشان ، در خلوت همگام با چرای گله ها ، در نی و شمشال می دمیدند و موسیقی عاشقانه ی«های المان شو تیتوم» « دی بلالم» را برای منیژه ، لیلی ، شیرین های خود با بهترین هارمونی پر از احساس، صادقانه و بی ریا اجرا می کردند . حجب و حیا و غرور ناشی از مردسالاری حاکم بر جامعه ایلی و عشیره ای اجازه نمی‌داد رو در رو به دلدار خود ابراز عشق کنند اما به هنگام ناخوشی مانند پرستوهای عاشق ، خود را برای تسکین آلام و درد های شریک زندگی خود به آب و آتش می زدند .
گاوصندوق و حساب کاربری و کارت بانکی و ... نداشتند چون دل در گرو مادیات نداشتند . چند ده هزار تومانی که داشتند یا گوشه ی مینا بود یا ته جیب کت دود زده ای .
بو دا پیل ندارین؟
اول میگفتن : سی چنته؟
بعد هم چه جواب می‌دادی و چه نه . با دستهای پینه بسته شان، گره مینا را باز میکردند و پولها رو در دست چپ بین دو انگشت و روی انگشت شهادت ، می گذاشتند و با نم دهان دست راست را خیس میکردند و آرام می شمردن : یه و دو و سه ...
بگر رودوم ولی به خدا ده ندارم بقیشه نیاز دارم ایخوم برم تی دژدر جرغامی ور تیلم سه ایکنن سردرد هم دارم یه پماد پلیسمی سی من تیه ام و یه ویکسی سی مالشت سیم بنویسه .
آخ آخ آخ ... بند بند جگرم پاره می شود که الان دیگر بوی پماد ویکس در خانه نمی آید .
بغض گلویم را می فشارد وقتی خش خش پلاستیک داروهایت را نمی شنوم .
کاش می مردم و دمپایی های روپوش دارت را بی صاحب نمی دیدم .
کاش جوراب هایت که بخاطر صرفه جویی و شاید هم بخاطر در تنگنا بودن فرزندانت بارها و بارها آنقدر پوشیدی تا انگشتان چروکیده ات از نوک جورابها بیرون زده و به رو نیاوردی پیشانی بند درد و اندوه من نمی شد .
چین و چروک پیرهن و کت و شلوارت که با خط اتو سازگاری نداشت مانند چنگک ، روحم را خراش می دهد .
آنقدر حیاط دلم را آب و جارو کردی که نای بلند شدن نداری .
راستی یادت هست هنگام گرم کردن شیر ، چربی روی شیر « توگ» را با دو انگشت جمع میکردی و در دهانم میگذاشتی ؟
یادت هست شیطنت های کودکی من که دستم را بی محابا زیر مرغ خوابیده بر تخم ها بردم مرغ مرا گزید و داد زدم از جا پریدی اول مرغ را مورد عتاب قرار دادی و سپس یه خاگ از زیر تلواره بیرون آوردی و برایم خاگینک درست کردی ؟
باز هم بمیرم برای شانه هایت که ساییدگی های جای اوار و وریس هنوز روی آنها پیداست .
بمیرم برای کفش های پلاستیکی نوک تیزت که بارها با مقاش آنها را وصله زدی .
بند بند وجودم از هم می پاشد وقتی یادم می آید برای خرمن گندم ، ساعتها در یک فضای چهار متری در شعاعی مشخص دایره وار می چرخیدی و سرت گیج می رفت و هی هی میکردی ،
آه از نهادم بلند می شود وقتی به یاد می آورم در سرمای سوزناک به قول خودت «دم سردیون» دارخیش را روی دوش میگذاشتی و برای کاشت گندم در سراشیبی ها بارها و بارها زمین خوردی خودت ذره ذره آب می شدی تا حاصل دسترنج تو گوشتی شود بر بدن نحیف من که الان قد بکشم و اینستا چک کنم و استوری الکی بذارم « پدر ، کوه رنج و مادر سایبان زندگی »
اما تو در گوشه ی اطاق با آه و ناله از من بخواهید که لیوان آبی دستت دهم که حب هایت از گلویت پایین رود اما من بی توجه به درخواست تو، به لایک و کامنتی که فلان دوست زیر پستم گذاشته لبخند سر دهم .
مادرم : زنگوله ای که در گهواره من بسته بودی مدتهاست دیگر سایلنس شده . چون هیاهوی مدرنیته لالایی تو را از یادم برده چون جای شیردومایی و لالایی تو را در گوش من « بنیامین بهادری و محسن چاووشی و بهنام بانی و ... » پر کرده اند .
بعد از شما دیگر قبیله عشق ، بزرگی ندارد. بعد از تو نافرمانی های مدنی و عرفی امان همه را بریده ، بعد از شما من در عین خیره سری سرگردانم . به کجا ؟ خودم هم نمیدانم .
دلتنگ شده ام دلتنگ بوی نای زیلوی زیر پایتان . دلتنگ بوی کاهگل صداقت و سادگیتان . دلتنگ بوی بابونه های خشک شده در جیب بغلی تان . دلتنگ بوی نان تیری پخته بر فضولات حیوانی . دلتنگ بیان تاریخ شفاهی سرگذشت خان و رعیت‌ها و ماله بالا و ماله زیر .
دلتنگ کشک های شوری که روی کپرها مرا بدجور وسوسه کرده اند .
دلتنگ سر زدن دزدکی به دله ی خرمایی که پنهان کرده اید تا زمستان را با آن سر کنیم .
دلتنگ ماست پونه زده ای که هفتگی با رسم «شیر بهره » و با مقیاس « نکار» سهم من و شما می شد .
دلتنگ پونز های طلایی روی جعبه ی استکان و نعلبکی ها که آرام آرام آنها را کش می رفتم .
دلتنگ شله شیری و گوینه که هزاران هات برگر و چیز برگر و پیتزا جای آن را نمی گیرد .
دلتنگ دستمال چهارگوشی هستم که بر شانه ام می بستی تا آب دهان و دماغم را پاک کنم. آب دماغم بند آمد اما تمام دستمال کاغذی های دنیا پاسخگوی اشک های بی کسی من نیستند .
دلتنگ سرک کشیدن به گودی زیر تلواره ی مشکها که تخم مرغها را برای جلوگیری از فاسد شدن آنجا چال میکردی.
دلتنگ سه پایه ی آهنی سیاه که معجون شله دویی را روی آن به جوش می آوردی اما اکنون پایه های هویتم در فضایی رعب انگیز معلقند .
دلتنگ خش خش جاروهای بنگروشی آب زده ات هستم . صحن و سرای دلم را لجن فرا گرفته
دلتنگ سرذلفی هایت که اول با گوشه لب می‌گرفتی و مینا رو سفت میکردی و آنگاه سرذلفی ها را جا می‌زدی . تار و پود اصالتم از هم گسست و تنها قلابه و سر ذلفی تو آنها را به هم پیوند می زند .
دلتنگ بوی نفتی که قبل از تاریک شدن هوا در چرا می ریختی تا من الفبا را یاد بگیرم و با بازی با حروف الفبا دل فلان دختر سر به هوا را به دست آورم و تو در آرزوی مشت و مال کمر خمیده و پاهای از رمق رفته ات باشی .
این نوستالژی همه ی ما دهه چهل ، پنجاه و تا حدودی دهه ی شصتی هاست . شاید دهه هفتاد و هشتاد و نودی ها به این نوشته بخندند اما روزی می رسد که امروز ما نیز برای شما خاطره خواهد شد .
این روزها ویروس عفریته کرونا، گنجینه های بزرگی (سالمندان) را از میان ما می رباید . راستش را بخواهید آنها به قول خودشان فارق میشوند چون ساده زندگی کردند دلواپسی ندارند تنها دلواپسی آنها ما هستیم که علیرغم آنکه نتوانستیم فرزندان شایسته ای برای آنان باشیم ولی همچنان دل در گرو ما دارند . این ما هستیم که داریم می میریم مرگ تدریجی ،
افسردگی ، بی هویتی ، پوچ گرایی ، تعارض های درونی ، تمامیت خواهی ،کمال خواهی ، رفاه زدگی اینها همه فاکتورهای مرگ تدریجی هستند .
بیایید با هم هم قسم شویم که از سالمندان مراقبت کنیم و تا زنده اند لااقل قدر آنها را بدانیم
💚🇮🇷🌹آخ ...

بدون یکدیگر هیچیم  وبا هم همه چیز         ارزش با هم بودن

.

شعر خیلی زیبای زير سروده پروفسور لی تزو فنگ (برنده مدال فرهنگی سنگاپور) است.
وی قبلاً در بخش ادبیات انگلیسی دانشگاه ملی سنگاپور به تدريس اشتغال داشته است. این شعر گیرا، قابل تأمل و منسجم در مورد دوستی انسان‌ها و ابراز عشق به یک‌دیگر است:

☕ چای خود را
دلپذیر و آرام بنوشید.

هیچ کس هرگز نمی‌داند که کی موقع رفتن فرا می رسد.
زمان کافی برای لذت بردن از زیبائی‌های زندگی وجود نخواهد داشت.
پس چای خود را
دلپذیر و آرام بنوشید.

زندگی خیلی کوتاه،
اما از حس بسیار زیبا و طولانی برخوردار است.
در حالی‌که کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارد.
خیلی چیزها درست از آب در نمی‌آید.
و شما بیشتر اوقات برای قوی‌بودن مبارزه می‌کنید.
قبل از اینکه خیلی دیر شود
و وقت رفتن برسد،
چای خود را
دلپذیر و آرام بنوشید.

بعضی از دوستان می‌مانند.
اما برخی دیگر از میان‌ما می‌روند.
عزیزان گرامی هستند. اما همه آنان نمی‌مانند.
بچه‌ها بزرگ خواهند شد و هر یک به‌طرفی کوچ خواهند کرد.
واقعاً نمی‌توان گفت که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت.
پس چای خود را
دلپذیر و آرام بنوشید.

و سرانجام این‌ها همه،
درباره درک عشق
از دنیا
و ستارگان بالاست.
قدردان و ارزش‌گذار کسانی باشید که به‌این موضوع اهمیت می‌دهند. لبخند بزنید و به‌آرامی نفس بکشید و بگذارید نگرانی‌هایتان دور شوند.
پس فقط چای خود را
دلپذیر و آرام بنوشید.

وقتی من بمیرم،
اشک‌هایتان جاری خواهد شد.
اما من متوجه آن‌ها نخواهم شد.
به جای آن، حالا که زنده‌ام با من گریه کنید.

شما گل می‌فرستید.
اما من نخواهم دید.
درعوض اکنون آن‌را بفرستید.

کلمات ستایش‌آمیز خواهید گفت.
اما من نمی‌شنوم.
به جای آن اکنون مرا تحسین کنید.

عیب هایم را فراموش کرده، مرا خواهیدبخشید،
اما من متوجه آن نخواهم شد....
در عوض اکنون که زنده‌ام، عیب‌هایم را فراموش کنید.

شما دلتان برایم تنگ می‌شود. اما من احساس نمی‌کنم.
به جای آن الان دلتنگ من شوید.

آرزو خواهید کرد ای‌کاش می‌توانستید زمان بیشتری را با من سپری می‌کردید. در عوض هم‌اینک مرا بیش‌تر دریابید.

وقتی می‌شنوید که من رفته‌ام، برای تسلیت به خانه ام می‌آئید. در حالی که ما سال‌ها از یک‌دیگر بی‌خبر بوده ایم.
حالا که زنده ام به‌دنبالم بیائید.

«با هر یک از اطرافیانتان اعم از خانواده، دوستان و آشنایان وقت بگذرانید و با هر امکانی که دارید به آنها کمک کنید تا خوش‌حالشان کرده باشید.
به آنان احساس خاص بودن بدهید. زیرا هرگز نمی‌دانید اجل چه‌زمانی آنان را برای همیشه از شما خواهد ربود.

به تنهایی می توانم "بگویم". اما باهم می‌توانیم "صحبت کنیم".

به تنهایی می توانم "لذت ببرم". اما با هم می توانیم "جشن بگیریم".

به تنهایی می توانم "لبخند بزنم". اما
با هم می توانیم "با صدای بلند بخندیم".


این زیبایی روابط انسانی است
که در آن
بدون یکدیگر هیچیم.

و با هم، همه چیز.

نقش آب آشامیدن در کوهنوردی

❗️در کوهنوردی همیشه می‌گویند آب فردا را هم امروز مصرف کنید❗️☝️☝️

این مسئله برای پررنگ کردن نقش آب در کوهنوردی است.

به صورت معمول یک فرد بالغ و سالم روزانه یک لیتر آب مصرف می‌کند این میزان در کوهنوردی به مراتب بیشتر است. از آنجایی که بدن کوهنوردان آب و املاح معنی از دست می دهد بهتر است آب مصرفی با مقداری نمک، قند یا عصاره میوه اضافه کنیم.

در ارتفاعات بالا آب غلظت خون را کم کرده و باعث دیرتر خسته شدن بدن می شود. توصیه می‌شود که سه ساعت قبل از شروع فعالیت حدود 500 میلی لیتر را به صورت تدریجی مصرف کنید. معمولا ما وقتی تشنه می شویم که بدن میزان آب زیادی را از دست داده است بنابراین در کوهنوردی منتظر حس تشنگی نشوید و در فاصله‌های زمانی کم چند جرعه آب بنوشید
مصرف برف در کوهستان توصیه نشده است چرا این که این برف بدون املاح معدنی است و سریع دفع شدن آن باعث پرکاری کلیه‌ها و املاح نداشتن آن باعث بروز اسهال می‌شود. در مواقع ضروری پس از جوشاندن به آب برف نیز حتما قند و نمک و یا عصاره میوه اضافه شود. شب‌ها با خوردن سوپ می‌توان نمک از دست رفته را جبران کرد.

دوستی با کوهنورد چرا؟

ت

تنگ لیتون آجم

با کوهنوردا دوست باشید

می گویند با آدم هایی که کوهنوردی میکنند رفاقت نکنید
چون
کسی که از خوابش میگذرد از شما هم میگذرد
کسی که از گرمای بخاری میگذرد از شما هم میگذرد
کسی که از راحت زیستن میگذرد از شما هم میگذرد

من اما در این میان حرفی دیگر دارم!

تا میتوانید رفیق هایی از جنس کوهنورد و طبیعتگرد داشته باشید

کسی که از لذت خواب میگذرد، برای لذت بردن شما هم از لذت های خود نیز میگذرد

کسی که سختی ها را با جان دل در آغوش میگیرد، شما را هم در اوج سختی چندین برابر محکم تر در آغوش میگیرد

کسی که برای رسیدن به عشق و مقصودش مشکلات و سرما و سختی مسیر را تحمل میکند برای رسیدن به شما حاضر است چندین برابر بیشتر سختی بکشد

کسی که برای کوهنوردی که شاید برای تو تنها معنی یک ورزش را بدهد انقدر تلاش میکند، برای تو چندین برابر بیشتر تلاش میکند

تا میتوانید دوست کوهنورد داشته باشید
🌹