داستان مرکز استان کهگیلویه وبویراحمد
بنام خدا
،واماروایتی دیگرازمرکزفرمانداری کل کهگیلویه و بویراحمد بشنوید.البته خیلی تان این موضوع را شنیده اید:
نخست، چرام مرکز فرمانداری کل کهگیلویه وبویراحمدبودکه بعدامانندفرمانداری کل های دیگر،یعنی چهارمحال وبختیاری،ایلام،سیستان و بلوچستان وبوشهرتبدیل به استان شدوسرهنگ علیزاده فرماندارکل کهگیلویه و بویراحمد بود.
یک بار سرهنگ علیزاده ازایلخانی چرام مرحوم اسکندرخان چرامی خواست که عشایرتحت فرماندهی اش راخلع سلاح کندوبه دولت تحویل دهد.اسکندرخان این کارراکردولی یک شب از علیزاده خواست که بیست قبضه ازاین تفنگ ها رابه اوبدهدجهت حفاظت از خودشان وپول شان راهم دریافت کند.علیزاده قبول کردوتفنگ هاراقیمت کردند.اسکندرخان ازیک تفنگ شناس خوب خودش خواست که بیست تفنگ خوب را انتخاب کن که من بعدایکی شأن رادیدم که ام-۱ بود.فردایش قراربودسرهنگ علیزاده ازراه بهبهان به تهران برود.طرف حساب سالانه ی جناب اسکندرخان نمی دانم دیدبان بهبهانی بودیااسماعیلی بهبهانی.باوجوداین که این ماجرارابارهاشنیده ام ولی یادم رفته که طرف حسابش کدام یک ازاین دوتن ثروتمندوقدرتمندبهبهانی بوده است.اسکندرخان نزداوجنس قرضی می آوردوسرسال یک جابااوحساب می کرد.
اسکندرخان حواله ی پول تفنگ ها رابه یکی ازاین دوکه بیشتر احتمال می دهم دیدبان بودنوشت وبه سرهنگ علیزاده دادتاسرراه خودپول را ازاوبگیردولی شبانه پیکی نزد دیدبان( حالابپذیریدکه آن فرد دیدبان بوده است) فرستادونوشت سرهنگ علیزاده حواله ای نزدت می آورد،آن رامران( بدان عمل نکن). فرداکه علیزاده نزد دیدبان رفت،دیدبان به اوگفت اسکندرخان چرامی نزدمن هیچ حسابی ندارد!!!
سرهنگ علیزاده همه چیزرافهمیدوبادلی پرازکینه به دربار شاه رفت و انتقام خود رابه خوبی گرفت.بعدازمقدمات وتشریفات گفت از کهگیلویه وبویراحمدچه خبر؟ همه جاامن است؟ گفت قبله ی عالم بایدعرض کنم که مادر انتخاب چرام به عنوان مرکزکل فرمانداری کهگیلویه و بویراحمد اشتباه سختی کرده ایم! شاه یکه خوردوگفت مگرچه شده؟ گفت قربان بویراحمدآتش زیرخاکستراست وهمین امروزوفردااست که بویراحمدطغیان کندواین بارنه سمیرم رامی گیردبلکه شیرازرامی گیرد.اسکندرچرامی مطیع وحلقه به گوش شمابوده و هست وخواهدبودوپیوسته چرام آرام بوده واصولاچرام ایل بسیار کوچکی است،آنچه که مهم است بویراحمد است.شاه گفت به نظرتوچه کنیم؟ گفت قربان مصلحت ملک خویش خسروان دانند،بنده دربرابر قبله ی عالم اهل نظرنیستم.شاه عصبانی شدوگفت توفرماندارآن جایی،همه چیزراازنزدیک دیده ای وبهترمی دانی بگومصلحت چیست؟ گفت قربان تنها راه این است که مرکز فرمانداری کل رابویراحمداعلام کنی که زادگاه عبدالله خان ضرغامپور است.همین امروزتلگراف بزنی بهترازفردااست.شاه گفت می خواهی کجای بویراحمدباشد؟ گفت قربان یاسیچ هم زادگاه ضرغامپوراست وهم برای شهرشدن جغرافیای خوبی دارد.می توانیدبامیرزامجیدموسوی هم درآنچه که بنده عرض کرده مشورت فرمایید.( سرهنگ علیزاده می دانست که میرزامجیدموسوی که شاه به اومی گفت میرزامجیدازخدایش است که فرمانداری کل ازچرام به یاسیچ بیاید).
این بود که شاه همان روزتلگراف زدویاسیچ رابه عنوان مرکز فرمانداری کل کهگیلویه و بویراحمد اعلام کرد.
سرهنگ علیزاده ازکینه ای که به اسکندرخان داشت سریع برگشت وبه اسکندرخان گفت بروکه من توراباقلم زدم.پول بیست تاتفنگ چه بود؟!البته آن وقت دهدشت شهری قدیمی وکاملاسالم بودواغلب ساختمان هایش سه طبقه بود.دولت می خواست آن را که دارای آبادانی بوده به عنوان مرکز فرمانداری کل اعلام کندولی دهدشت آب نداشت.درسمغان دهدشت چاه عمیق زدندولی آبش آمونیاک داشت وبه درددهدشت نمی خورد.اکثرخانه های دهدشت چاه آب داشتندویک چاه آب بسیار بزرگ به نام چاه دلاورداشت که جنبه ی عمومی داشت.این چاه هنوزموجودوپرآب است وشهرداری ازآب آن درخت هاوچمن های دهدشت راآبیاری می کند.درضلع شمال و شرق دهدشت رودخانه ی کوچکی هست به نام آب شور که دام هاراباآن آب می دادند.پوزه ی غربخانه نیز چنین آبی داشت.این دوآب حالافصلی شده اند.
درهرصورت خوب شدکه یاسیچ مرکز فرمانداری کل کهگیلویه وبویراحمدشد.
یاد اسکندرخان به خیر.اوآدمی باشکوه وشاهانه بود.هرروزی که اراده می کردبابرادرش جان محمدخان نزدشاه می رفت.باغ چشمه بلقیس اومرکزسران کشوری بود.مراسم وفاتش راصداوسیماپوشش داد.آبادانی چرام مرهون اوبود.