حضرت فاطمه از نگاه دکتر شریعتی

بنام خداوند جان و خرد 
که از این برتر اندیشه در نگذرد❤️
«فاطمه فاطمه است» این گویاترین عبارتی ست که می توان برای توصیف یک فرا قهرمان زن به کار برد در عین حال مبهم است چرا که فاطمه بودن یک خاصیت منحصر به فرد است. اما وقتی این خاصیت شناسانده شود روح تمام زنان و مادران رنگی دیگر می گیرد. رنگ انسانیت، حق جویی، مهر و همه خوبی‌هایی که می‌توان در وجود اشرف مخلوفات الهی یافت.
 
بخشی از متن کامل کتاب "فاطمه فاطمه است" یادگار مرحوم دکتر علی شریعتی ، برای درک بهتر مقام حضرت فاطمه (س) در ادامه می‌آید:
 
آنچه می خوانید ، سخنرانی من است در موسسه ارشاد. ابتدا خواستم گزارشی بدهم از تحقیقات پروفسور لویی ماسینیون ، درباره شخصیت و شرح حال پیچیده ی حضرت فاطمه (س) ، و به خصوص اثر عمیق و انقلابی خاطره ی او در جامعه های مسلمان و تحولات دامنه دار تاریخ اسلام ، اختصاصا برای دانشجویانم در کلاس درس (تاریخ و شناخت ادیان ) و (جامعه شناسی مذهبی ) و (اسلام شناسی) . به مجلس که‌ آمدم ، دیدم جز دانشجویان ، بسیاری دیگر هم آمده اند. وجود جلسه ، مساله فوری تر را ایجاب می کند. بر آن شدم که به این (سوال مقدر) که امروز به شدت در جامعه ی ما مطرح است جواب بگویم که زنانی که در قالب های سنتی قدیم مانده اند، مساله ای برایشان مطرح نیست؛ و زنانی که قالب های وارداتی جدید را پذیرفته اند ، مساله برایشان حل شده است.
اما در میان این دو نوع (زنان قالبی) ، آنها که نه می توانند آن شکل قدیم موروثی را تحمل کنند و نه به این شکل تحمیلی تسلیم شوند ، چه باید بکنند؟
اینان می خواهند خود را انتخاب کنند ، خود را بسازند. الگو می خواهند، نمونه ایده آل . برای اینان مساله ی (چگونه شدن) مطرح است . فاطمه با بودن خویش ، پاسخ به این پرسش است.
 
فاطمه بودن
 
فاطمه، چهارمین دختر پیامبر بزرگ اسلام بود و کوچکترین، هم دختر آخرین خانواده‌ای که پسری برایشان نمانده بود و هم در جامعه‌ای که ارزش هر پدری و هرخانواده‌ای به"پسر" بود.
طبق قانون کلی جامعه شناسی، که "سود" به " ارزش" بدل می شود، "پسربودن" خود بخود ذات برتری یافت، و دارای " فضائل"، ارزشهای معنوی و شرافت اجتماعی و اخلاقی و انسانی شد وبه همین دلیل و به همین نسبت، "دختر بودن" حقیر شد و"ضعف" در او به "ذلت" بدل گردید، و "ذلت" او را به "اسارت" کشاند و "اسارت" ارزشهای انسانی او راضعیف کرد و آنگاه موجودی شد "مملوک" مرد، ننگ پدر، بازیچه هوس جنسی مرد، "بز" یا " بنده منزل " شوهر! و بالاخره موجودی که همیشه دل "مرد خوش غیرت" را می لرزاند که "ننگی بالا نیاورد" و برای خاطر جمعی و راحتی خیال پس چه بهتر که از همان کودکی زنده بگورش کند تا شرف خانوادگی پدر و برادر و اجداد همه مرد! لکه دار نشود.
هر پدری دختری داشته باشد که بخواهد ماندگار شود، هر گاه (به یاد داماد می‌افتد، سه "داماد" دارد: یکی "خانه"ای که پنهانش کند، دومی" شوهر"ی که نگهش دارد، سومی "قبر"ی (که بپوشاندش، و بهترینشان قبر است)
تکیه قرآن و صراحت بیانش برای تحقیر و سرزنش و رسوا کردن کسانی است که در زنده بگور کردن دخترانشان مسائل اخلاقی و شرافتی و ناموسی را پیش می‌کشیدند، و این قساوت ددمنشانه را که زاده دنائت و پستی و ترس از فقر و عشق به مال بود و حاکی از جبن و ضعف، با پرده‌های فریبنده‌ای می‌پوشاندند وبا کلمات آبرومندانه شرافت و حمیت و ناموس و عفت و غیرت توجیه می‌کردند.
"ولاتقتلوا اولادکم من املاق، نحن نرزقکموایاهم"
"ولا تقتلوااولادکم خشیه املاق، نحن نرزقهم و ایاکم،ان قتلهم کان خصا" کبیرا".
 
فاطمه فاطمه است
 
فاطمه، تنها وارث محمد
 
اکنون محمدۖ، پیامبر است، در مدینه، در اوج شکوه و اقتدار و عظمتی که انسان میتواند تصور کند. درختی که نه از عبدالمناف و هاشم و عبدالمطلب، که از نو روئیده است، بر زیر کوه، در حرا. و سراسر صحرا را، چه می‌گویم؟ افق تا افق ز منی را... و چه می گویم؟ درازنای زمان را، همه آینده را تا انتهای تاریخ فرا می‌گیرد، فرا خواهد گرفت. و این مرد چهار دختر دارد. اما نه، سه تنشان پیش از خود وی مردند. و اکنون تنها یک فرزند بیش ندارد، یک دختر، کوچکترینش. فاطمه وارث همه مفاخر خاندانش، وارث اشرافیت نوینی که نه از خاک و خون و پول که پدیده وحی است، آفریده ایمان و جهاد و انقلاب و اندیشه و انسانیت و ... بافت زیبائی از همه ارزشهای متعالی روح. محمد، نه به عبدالمطلب و عبدالمناف، قریش و عرب، که به تاریخ بشریت پیوند خورده و وارث ابراهیم است و نوح و موسی و عیسی و فاطمه تنها وارث او....
انااعطیناکالکوثر، فصل لربک و انحر. ان شانئک هوالابتر.
به تو" کوثر" عطا کردیم ای محمدۖ. پس برای پروردگارت نماز بگزار و شتر قربانی کن. همانا، دشمن کینه توز تو همو" ابتر" است!
او باده پسر، ابتر است، عقیم و بی دم و دنباله است، به تو کوثر را دادیم، فاطمه را. این چنین است که "انقلاب" در عمق وجدان زمان پدید می آید!
اکنون، یک "دختر"، ملاک ارزشهای پدر می‌شود، وارث همه مفاخر خانواده می‌گردد و ادامه سلسله تیره و تباری بزرگ، سلسله‌ای که از آدم آغاز می شود و بر همه راهبران آزادی و بیداری تاریخ انسان گذر می کند و به ابراهیم بزرگ میرسد و موسی و عیسی را به خود می‌پیوندد و به محمد می‌رسد و آخرین حلقه این "زنجیر عدل الهی"، زنجیر راستین حقیقت، "فاطمه " است.
 
مسجد، خانه فاطمه
 
هیچ جسدی را حق ندارند که در مسجد دفن کنند. و بزرگترین مسجد زمین مسجدالحرام است، کعبه. این خانه‌ای که حرم خداست و حریم خداست، قبله همه سجده‌ها، خانه‌ای که به فرمان او و بدست ابراهیم بزرگ برپا شده است و خانه‌ای که پیامبر بزرگ اسلام افتخارش و "رسالتش" آزاد کردن این خانه "آزاد" است و طواف برگرد آن و سجده به سوی آن. همه پیامبران بزرگ تاریخ خادم این خانه‌اند، اما هیچ پیامبری حق ندارد در اینجا دفن شود. ابراهیم آنرا بنا کرد و مدفنش آنجا نیست و محمدۖ آنرا آزاد کرد و مدفنش آنجا نیست. در طول تاریخ بشریت، تنها و تنها یک تن از چنین شرفی برخوردار است، خدای اسلام از نوع انسان یکی را برگزید تا در خانه خاص خویش، در کعبه دفن شود. کی؟ یک زن، یک کنیز، هاجر. خدا به ابراهیم فرمان می‌دهد که بزرگترین پرستشگاه انسان را – خانه مرا- کنار خانه این زن بنا کن. و بشریت، همیشه باید برگرد خانه هاجر طواف کند. خدای ابراهیم، سرباز گمنامش را از میان این امت بزرگ، یک زن انتخاب می کند، یک مادر آن هم یک کنیز. یعنی موجودی که در نظام‌های بشری از هر فخری عاری بوده است.
آری، در این مکتب این چنین انقلاب می‌کنند. در این مذهب این چنین زن را آزاد می‌سازند. این تجلیل از مقام زن است. و اکنون باز خدای ابراهیم فاطمه را انتخاب کرده است. با فاطمه، "دختر"، به عنوان وارث مفاخر خاندان خویش، و صاحب ارزشهای نیاکان و ادامه شجره تبار و اعتبار پدر، جانشین "پسر" می‌شود. در جامعه‌ای که ننگ دختر بودن را تنها زنده به گور کردنش پاک می کرد و بهترین دامادی که هر پدری آرزو می‌کرد نامش "قبر" بود. و محمد می‌دانست که دست تقدیر با او چه کرده است. و فاطمه نیز میدانست که کیست. این است که تاریخ از رفتار محمد با دختر کوچکش فاطمه در شگفت است و از نوع سخن گفتنش با او و ستایش‌های غیر عادی‌اش از او.
خانه فاطمه و خانه محمد کنار هم است. فاطمه تنها کسی است که با همسرش علی در مسجد پیامبر، با او هم خانه‌اند، این دو خانه را یک خلوت دو متری از هم جدا میکند و دو پنجره روبروی هم ، خانه محمد و فاطمه را به هم باز می کند. هر صبح پدر دریچه را می‌گشاید و به دختر کوچکش سلام میدهد هرگاه به سفر می رود، در خانه فاطمه را می‌زند و از او خداحافظی می‌کند، فاطمه آخرین کسی است که از او وداع می‌کند، و هر گاه از سفر باز می‌گردد، فاطمه اولین کسی است که به سراغش می‌رود، در خانه فاطمه را می‌زند و حال او را می‌پرسد.
در برخی متون تاریخی تصریح دارد که:"پیغمبر چهره و دو دست فاطمه را بوسه می‌داد". اینگونه رفتار بشر از تحبیب و نوازش دختری از جانب پدر مهربانش معنی دارد."پدری دست دختر را می‌بوسد"، "آنهم دخترکوچکش را". چنین رفتاری در چنان محیطی یک ضربه انقلابی بر خانواده‌ها و روابط غیر انسانی محیط بوده است. "پیغمبر اسلام دست فاطمه را می‌بوسد". چنین رفتاری چشم را به عظمت شگفت فاطمه می‌گشاید و بالاخره چنین رفتاری از جانب پیغمبر به همه انسانها و انسانهای همیشه می‌آموزد که از عادات و اوهام تاریخی و سنتی نجات یابند، به مرد می آموزد که از تحت جبروت و جباریت خشن و فرعونیش در برابر زن فرود آید و به زن اشاره می‌کند که از پستی و حقارت قدیم و جدیدش که تنها ملعبه زندگی باشد، به قله بلند شکوه و حشمت انسانی فراز آید! این است که پیغمبر، نه تنها به نشانه محبت پدری، بلکه همچون یک "وظیفه"، یک "مأموریت خطیر" از فاطمه تجلیل می‌کند و این چنین نیز با او سخن می‌گوید بهترین زنان جهان چهار تن‌اند:
مریم، آسیه، خدیجه و- فاطمه(ع). الله از خشنودیت خشنود می‌شود و از خشمت به خشم می آید. خشنودی فاطمه خشنودی من است، خشم او خشم من، هرکه دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست دارد و هرکه فاطمه را خشنود سازد مرا خشنود ساخته است و هرکه فاطمه را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است .فاطمه پاره‌ای از تن من است، هرکه او را بیازارد مرا آزرده است و هرکه مرا بیازارد خدا را آزرده است ...
این همه تکرارها چرا؟ تاریخ همه را پاسخ گفته است
 
فاطمه، مادر پدرش!
 
آنچه مسلم است این است که فاطمه در همان مکه تنها مانده، دو برادرش در کودکی مرده بودند و زینب، بزرگترین خواهرش، که مادر کوچک او محسوب می‌شد به خانه ابی‌العاص رفت و فاطمه غیبت او را به تلخی چشید، سپس نوبت به رقیه و ام‌کلثوم رسید که با پسران ابو‌لهب ازدواج کردند و فاطمه تنها ماند و این در صورتیست که میلاد پیش از بعثت را بپذیریم و در صورت دوم اساساً تا چشم گشود در خانه تنها بود. بهرحال آغاز عمر او با آغاز رسالت خطیر و شدت مبارزات و سختیها وشکنجه‌هائی که سایه‌اش بر خانه پیغمبر افتاده بود هماهنگ بود. پدر رنج رسالت بیداری خلق را بر دوش می‌کشید و دشمنی دشمنان خلق را، و مادر تیمار شوی محبوب خویش را داشت و فاطمه با نخستین تجربه‌های کودکانه‌اش از این دنیا و زندگی طعم رنج و اندوه و خشونت زندگی را می‌شناخت. چون بسیار کوچک بود می توانست آزادانه بیرون آید و از این امکان برای همراهی با پدرش استفاده می کرد و می دانست که پدرش زندگی‌ایی ندارد که دست طفلش را بگیرد و او را در کوچه‌ها و بازارهای شهر به نرمی و آرامی گردش دهد، بلکه همیشه تنها می‌رود و در موج دشمنی و کینه شهر شنا می‌کند و خطر از همه سو در پیرامونش می‌چرخد و دخترک که از سرنوشت و سرگذشت پدر آگاه بود او را رها نمی‌کرد.
 
تاریخ یاد می‌کند که روزی که وی را در مسجد‌الحرام به دشنام و کتک گرفتند، فاطمه خردسال با فاصله کمی تنها ایستاده بود و می‌نگریست و سپس همراه پدر به خانه بازگشت. و نیز روزی که در مسجد‌الحرام به سجده رفته بود و دشمن شکمبه گوسفندی را بر سرش انداخت، ناگهان فاطمه کوچک ، خود را به پدر رسانید و آنرا برداشت و سپس با دستهای کوچک و مهربانش سر و روی پدر را پاک کرد و او را نوازش نمود و به خانه باز آورد.
مردم، که همیشه این دختر لاغر اندام و ضعیف را در کنار پدر قهرمان و تنهایش می‌دیدند که چگونه طفل، پدر را پرستاری می‌کند و می‌نوازد و در سختیها با وجودش، سخنش و رفتار معصومانه مهربانش او را تسلی می‌بخشد، به او لقب دادند: اُم اَبیها (مادر پدرش)
 
فاطمه و همسرش علی
 
(و اما بعد از هجرت) فاطمه همچنان در وفای به عهد خویش مانده است و در خانه پدر دامن پارسایی و تنهایی را رها نکرده است و این را همه می‌دانند، به خصوص از هنگامی که خواستگاری عمر و ابوبکر را پیغمبر قاطعانه رد کرد، همه اصحاب دانستند که فاطمه سرنوشتی خاص دارد و دانستند که پیغمبر بی‌مشورت دخترش هرگز پاسخ خواستگاران را نمی‌گوید.
فاطمه با علی بزرگ شده است؛ او را برادری عزیز برای خویش و پروانه‌ای عاشق بر گرد پدر خویش می‌بیند. تقدیر سرنوشت این دو را از کودکی به گونه خاصی به هم گره زده است. هر دو با جاهلیت پیوندی نداشته‌اند، هر دو از نخستین سال‌های عمر در طوفان بعثت رشد کرده‌اند و در زیر نور وحی روئیده‌اند.
فاطمه چه احساسی نسبت به علی داشته است؟ علی چه تصویری از فاطمه بر دیواره قلب بزرگ و شجاع و پر از عاطفه‌اش آویخته است؟ ممکن است تصور بتواند، اما کلمات از بیانش عاجزند.
چگونه می‌توان احساس پیچیده‌ای را که از ایمان و عشق، حرمت، ستایش، مهر خواهر و برادر، اشتراک در عقیده، خویشاوندی دو روح، شرکت در تحمل رنج‌ها و سختی‌های سرنوشت و بالاخره همسفر بودن، گام به گام، لحظه به لحظه، در طول راه حیات و برخوردار بودن از یک سرچشمه محبت و الهام و ایمان ترکیب شده است، وصف کرد؟
پس علی چرا خاموش است؟ بیست و پنج سال از سنش می‌گذرد و فاطمه نیز هنگامش رسیده است، نه سال یا نوزده سال؟
 
به عقیده من محظور علی روشن است. فاطمه خود را وقف پیغمبر کرده است، خود را مادر پدرش می‌داند و همه کاره خانه او. دختری را که این چنین به دامن پدر آویخته که گویی نمی‌توان از او جدایش کرد چگونه علی می‌تواند از این خانه ببرد؟ او را از محمد بخواهد؟ علی خود در این احساس زهرا با او شریک است.
ناگهان وضع تغییر کرد، عایشه به خانه پیغمبر آمد، پیغمبر برای نخستین بار در عمرش و برای آخرین بار، همسری جوان و سرشار شور و شوق زندگی تازه یافته است.
فاطمه کم‌کم احساس می‌کند که زن جوان پدرش، جانشین خدیجه، و جانشین خود او می‌شود - هر چند نه در قلب پدر، در خانه پدر بی‌شک. و علی نیز احساس می‌کند که لحظه‌ای که تقدیر مقرر کرده است فرا می‌رسد. 
 
پسری که از کودکی در خانه محمد بزرگ شده و سراسر جوانیش را در راه مبارزه و عقیده گذرانده است و فرصت آن را نیافته که چیزی بیاندوزد، چیزی به دست آورد: او در این دنیا جز فداکاری‌هایی که در راه محمد و ایمان محمد کرده است هیچ سرمایه‌ای ندارد. سرمایه؟ نه، حتی یک خانه، اثاث یک زندگی فقیرانه. هیچ.
در عین حال، او را می‌بینیم که نزد پیغمبر آمده است، کنارش نشسته است و سر به زیر افکنده با سکوت و شرم زیبای خویش با وی سخن می‌گوید.
چه کاری داری پسر ابی طالب؟ با آهنگی که از شرم نرم و آرام شده بود، نام فاطمه دختر رسول خدا را می‌برد. پیغمبر بی‌درنگ: مرحبا و اهلا. فردا در مسجد از او پرسید: چیزی در دست داری؟ هیچ، رسول خدا. زرهی که در جنگ بدر به تو دادم کو؟ آن پیش من است، رسول خدا. همان را بده علی به شتاب رفت و زره را آورد و به پیغمبر داد. و پیغمبر دستور داد تا آن را در بازار بفروشد و با بهای آن، زندگی جدیدی را بنا کند. عثمان زره را به درهم خرید. پیغمبر اصحابش را فرا خواند؛ جلسه عقد، خطبه خواند:
« فاطمه دختر پیغمبر بر چهار مثقال نقره، طبق سنت قائمه و فریضه واجبه...».
پیغمبر ‌ام‌سلمه را خواست تا عروس را تا خانه علی همراهی کند و سپس بلال اذان عشا را گفت و پیغمبر پس از نماز به خانه علی رفت، ظرفی آب خواست و در حالی که آیاتی از قرآن می‌خواند دستور داد عروس و داماد از آن بنوشند و سپس خود با آن وضو گرفت و بر سر هر دو پاشید. خواست برگردد که فاطمه به شدت گریست - نخستین باری است که از پدر جدا می‌شود. پیغمبر او را با این کلمات آرامش می‌دهد: تورا نزد نیرومند‌ترین مردم در ایمان و بیشترینشان در دانش و برترین‌شان در اخلاق و بلندترین‌شان در روح ودیعه نهاده‌ام. اکنون این «ودیعهُ محمد» فصل دوم زندگیش را آغاز می‌کند. و تقدیر، برای عزیز‌ترین و دیعه انسان، رنج‌ها و سختی‌های تازه‌ای ارمغان می‌آورد.
 
 
فاطمه و سختی‌های زندگی
 
فاطمه دستاس می‌کند، نان می‌پزد، در خانه کار می‌کند و بارها او را دیده‌اند که از بیرون آب می‌آورد... و علی که جلال و عظمت فاطمه را می‌شناسد و گذشته از آن، او را به چندین مهر، دوست می‌دارد و می‌داند که سختی‌های زندگی و آزارهایی که از کودکی دیده است او را ضعیف ساخته است از این همه سختی و کاری که وی بر خود روا می‌دارد رنج می‌برد.
روزی با لحن مهربان همدردی می‌گوید:
«زهرا، خودت را چندان به سختی انداخته‌ای که دل مرا به درد می‌آوری، خدا خدمتکاران بسیاری نصیب مسلمین کرده است، برو و از رسول خدا یکی بخواه تا تو را خدمت کند».
فاطمه سراغ پدر می‌رود.
چه کاری داری دخترکم؟
آمدم به تو سلامی بکنم...
و برگشت، به علی گفت شرم داشتم که از پدر چیزی بخواهم.
علی که سخت به هیجان آمده بود فاطمه را یاری کرد، همراه فاطمه نزد پیغمبر بازگشت و خود از جانب او سوال را مطرح کرد و پیغمبر بی‌درنگ و قاطع، پاسخ گفت:
- نه به خدا، اسیر جنگ را به شما نمی‌بخشم که شکم اهل صفه را گرسنه بگذارم و چیزی نیابم که به آنان بدهم؛ فقط می‌فروشم و با پول آن گرسنگان صفه را می‌بخشم.
و علی و فاطمه سپاس گفتند و دست خالی بازگشتند.
شب شد و زن و شوی در خانه خشک و خالی خویش آرمیدند و پیش از آن که به خواب روند، هر دو ساکت به سوالی که از پیغمبر کرده بودند، می‌اندیشیدند.
و پیغمبر تمام روز را به پاسخی که به عزیز‌ترین کسانش داده بود می‌اندیشید.
ناگهان در باز شد و پیغمبر.
تنها، از تاریکی شب، شبی سرد که علی و فاطمه را در بستر می‌لرزاند.
دید که این دو پارچه‌ای نازک بر روی خود کشیده‌اند و چون بر سرشان می‌کشند پاها‌شان بیرون می‌ماند و چون پاها را می‌پوشانند سرهاشان.
با گذشت مهرآمیزی دستور داد:
از جاتان تکان نخورید.
سپس افزود: نمی خواهید شما را از چیزی خبر کنم که از آن چه از من در خواست کردید بهتر است؟
چرا، ‌ای رسول خدا
آن «کلماتی» است که جبرئیل به من آموخت: پس از هر نماز ده بار الله را تسبیح کنید و ده بار حمد و ده بار تکبیر و چون به بسترتان آرام گرفتید، سی و چهار بار تکبیر کنید و سی و سه بار حمد و سی و سه بار تسبیح....
یک بار دیگر فاطمه این چنین درس گرفت. یک بار دیگر با ضربه‌ای نرم که تا عمق هستی‌اش را خبر کرد آموخت که: او فاطمه است!
فاطمه، به تصریح شخص وی، یکی از چهار چهره ممتاز زن در تاریخ انسان است: مریم، آسیه، خدیجه و در آخر: فاطمه.
چرا در آخر؟
کامل‌ترین حلقه زنجیر تکامل، در همه موجودات، در طول زمان و در همه دوره‌های تاریخ، آخرین و نیز در انبیا، آخرین، و فاطمه، از زنان مثالی جهان، آخرین.
ارزش مریم به عیسی است که او را زاده و پرورده؛ ارزش آسیه (زن فرعون) به موسی است که او را پرورده و یاری کرده؛ ارزش خدیجه به محمد است که او را یاری کرده و به فاطمه که او را زاده و پرورده است.
و ارزش فاطمه؟
چه بگویم؟
به خدیجه؟ به محمد؟ به علی؟ به حسین؟ به زینب؟ به خودش!!
 
 
فاطمه و فراق پدر
 
چرا از میان همه اصحاب، همه خویشاوندان نزدیکش و حتی همه دخترانش، تنها خانه فاطمه باید در مسجد باشد و دیوار به دیوار خانه او؟ آن چنان که گویی یک خانه است و یک خانه بود. خانه محمد، خانه فاطمه است، خانواده محمد یعنی خانواده‌ای که در آن، علی پدر است و فاطمه مادر و حسین پسر و بالاخره زینب، دختر.
و اکنون دیگر پدرم سخن نمی‌گوید، در خانه عایشه، دیوار به دیوار خانه من افتاده است، سرش بر دامن علی است، لب‌هایش دارد بسته می‌شود، بیشتر با چشم‌هایش دارد با من حرف می‌زند: من دیگر تاب این همه بیچارگی را ندارم. او پدر من است. من مادر او بودم. اگر او مرا در این شهر با اینها تنها بگذارد؟
نگاهش را از من بر نمی‌گیرد بیشتر از همه نگران من است، در چهره من خواند که چه می‌کشم. دلش بر من سوخت. فاطمه، دخترش، کوچکترین دخترش، و محبوب‌ترین دخترش. با چشم به من اشاره کرد. سرم را به روی صورتش خم کردم، در گوشم گفت که این بیماری مرگ است، من می‌روم. سرم را برداشتم، بدبختی و مصیبت چنان بر سرم هجوم آوردند که ناتوان شدم. مصیبت بودن و داغ ماندن من پس از پدر، نزدیک بود قلبم را پاره کند. چرا این خبر را تنها به من می‌دهد؟ من که در تحمل آن از اینها همه عاجزترم. اما او همچنان نگاهش را به من دوخته است، دلش بر پریشانی دختر کوچکش - که همچون طفلی به او محتاج است - سوخت، باز اشاره کرد، گویی دنباله سخنش را می‌خواهد بگوید:
اما تو دخترم نخستین کسی خواهی بود از خانواده من که از پی من خو اهی آمد و به من خواهی پیوست.
سپس افزود: خوشنود نیستی که پیشوای زنان این امت باشی، فاطمه؟
چه تسلیت بزرگی. کدام مژده‌ای است که بر آتش این مصیبت آب سردی بپاشد؟ جز همین، خبر مرگ من، آفرین پدر. چه خوب می‌دانی که چگونه باید فاطمه را تسلیت بخشی.
عشق فاطمه به محمد بسیار نیرومند و مشتعل‌تر از احساس دختری است که پدرش را عاشقانه دوست می‌دارد. چه، این دختر مادر پدرش نیز بود. وهمدم غربت و تنهایی‌اش، تسلیت رنج‌ها و غم‌هایش، همرزم جهادش، هم زنجیر حصارش، آخرین دخترش، فرزند کوچک نیمه دوم عمر پدرش، خردسال‌ترین دخترش و در سال‌های آخر زندگی، تنها فرزندش؛ پس از مرگ، تنها بازمانده‌اش. تنها چراغ عترتش، عمود تنهای خاندانش و بالاخره تنها مادر فرزندانش، ذریه هایش، همسر علی‌اش، «فاطمه‌اش».
و فاطمه، پدر را آنچنان دوست می‌داشت که با دختری که با پدر عشق می‌ورزد یکی نیست.
 
فاطمه و مبارزه 
 
فاطمه راه رفتن را در مبارزه آموخته است و سخن گفتن را در تبلیغ و کودکی را در مهد طوفان نهضت به سر آورده و جوانی را در کوره سیاست زمانه‌اش گداخته است. او یک زن مسلمان است: زنی که عفت اخلاقی او را از مسئولیت اجتماعی مبرا نمی‌کند. اکنون چند ساعتی است که از دفن پیغمبر می‌گذرد، در خانه او، علی با چند تن از بنی‌هاشم و یاران محبوب و عزیز پیغمبرکه به او وفادارند جمع شده‌اند، به نشانه نفی آنچه در سقیفه روی داده است و سرپیچی از بیعتی که همه را بدان می‌خوانند. در مسجد، خلیفه خطبه ولایت خویش را خوانده و از مردم بیعت گرفته و عمر، کارگزار سیاست، تلاش بی‌اندازه می‌کند تا چند ناهمواری دیگر را که مانده است از پیش پای حکومت وی برگیرد و راه را بکوبد.
 
و اکنون فاطمه، شخصاً به سراغ آنها می‌رود؛ هر شب، همراه علی، به مجالس آنها سر می‌زند. با آنها حرف می‌زند، فضایل علی را یکایک بر می‌شمارد، سفارش‌های پیغمبر را یکایک به یادشان می‌آورد، با نفوذ معنوی، شخصیت بزرگ انسانی، آگاهی سیاسی، شناخت دقیقی که از اسلام و روح و آرمان‌های اسلام دارد و بالاخره قدرت منطق و استدلال استوار خویش، حقانیت علی را ثابت می‌نماید و نشان می‌دهد بطلان انتخاباتی را که شده است. اثبات می‌کند فریبی را که خورده‌اند.آشکار می‌سازد و عواقبی را که براین شتابزدگی سطحی و غافل گیری سیاسی بار خواهد شد بر می‌شمارد و آنان را از آینده ناپایدار و تیره‌ای که در انتظار اسلام و رهبری امت است بیم می‌دهد.
راویان تاریخ که این داستان را نقل می‌کنند حتی یک بار هم نشان نمی‌د هند که در مجلس در برابر منطق فاطمه و تفسیر و تلقی‌ای که از این حادثه دارد، مقاومت کرده باشند، همگی به او حق می‌دادند، همه به لغزش بزرگ خویش پیش او اعتراف می‌کردند، همه فضیلت علی و حقیقت او را اقرار داشتند و فاطمه از آنها قاطعانه می‌خواست که
«شما ابوالحسن را بر باز گرفتن حقی که در راه آن می‌کوشد یاری کنید».
اما همگی عذر می‌آوردند...
 
پر کشیدن فاطمه
 
(سرانجام) روح آزرده او - همچون پرنده‌ای مجروح که بال‌هایش را شکسته باشند- در سه گوشه غم زندانی و بی‌تاب است: چهره خاموش و درد مند همسرش، سیمای غم‌زده فرزندانش و خاک سرد و ساکت پدر، گوشه خانه عایشه.
 

 
فاطمه این چنین زیست و این چنین مرد و پس از مرگش زندگی دیگری را در تاریخ آغاز کرد. در چهره همه ستمدیدگان که بعدها در تاریخ اسلام بسیار شدند هاله‌ای از فاطمه پیدا بود. غصب شدگان، پایمال شدگان و همه قربانیان زور و فریب، نام فاطمه را شعار خویش داشتند. یاد فاطمه، در توالی قرون، پرورش می‌یافت و در زیر تازیانه‌های بی‌رحم و خونین خلافت‌های جور و حکومت‌های بیداد و غصب، رشد می‌یافت و همه دلهای مجروح را لبریز می‌ساخت.
این است که همه جا در تاریخ ملت‌های مسلمان و توده‌های محروم در امت اسلامی، فاطمه منبع الهام آزادی و حق خواهی و عدالت طلبی و مبارزه با ستم و قساوت و تبعیض بوده است. از شخصیت فاطمه سخن گفتن بسیار دشوار است ، فاطمه یک زن بود، آنچنان که اسلام می‌خواهد که زن باشد. "تصویر سیمای" او را پیامبر، خود رسم کرده بود واو را در کوره‌های سختی و فقر و مبارزه و آموزش های عمیق و شگفت انسانی خویش پرورده و ناب ساخته بود.
وی در همه ابعاد گوناگون "زن بودن" نمونه شده بود. مظهر یک "دختر"، در برابر پدرش. مظهر یک "همسر"، در برابر شویش. مظهر یک "مادر" ، در برابر فرزندانش. مظهر یک "زن مبارز و مسئول"، در برابر زمانش و سرنوشت جامعه‌اش. وی خود یک "امام" است. یعنی یک نمونه مثالی، یک تیپ ایده آل برای، یک "اُسوه" یک "شاهد" برای هر زنی که می‌خواهد "شدن خویش" را خود انتخاب کند.
او با طفولیت شگفتش، با مبارزه مدامش در دو جبهه خارجی و داخلی در خانه پدرش، خانه همسرش، در جامعه‌اش، در اندیشه و رفتار و زندگیش، "چگونه بودن" را به زن پاسخ می‌داد. نمی‌دانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟ خواستم از "بوسوئه" تقلید کنم، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی، از "مریم" سخن می‌گفت. گفت، هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده‌اند. هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملتها در شرق و غرب، ارزشهای مریم را بیان کرده‌اند. هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان، در ستایش مریم همه ذوق و قدرت خلاقه‌شان را بکار گرفته‌اند. هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان، چهره نگاران، پیکره سازان بشر، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندیهای اعجازگر کرده‌اند. اما مجموعه گفته‌ها و اندیشه‌ها و کوشش‌ها و هنرمندی‌های همه در طول این قرنهای بسیار، به اندازه این یک کلمه نتوانسته‌اند عظمت‌های مریم را باز گویند که:
"مریم مادر عیسی است".
و من خواستم با چنین شیوه‌ای از فاطمه بگویم، باز درماندم
خواستم بگویم: فاطمه دختر خدیجه بزرگ است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمدۖ است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه همسر علی است دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است. دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و لی  فاطمه فاطمه است

شناسنامه قرآن

🔴شناسنامه قرآن (واقعا شوک شدم😳😳)
 
🔹نام: قرآن، قرآن یک کلمه ی عبری است،  اسم اصلی قرآن فرقان میباشد. 
🔹لقب قرآن: مجید 🔹زبان قرآن: عربی 🔹زمان نزول: ماه رمضان، شب قدر 🔹محل نزول: مکه مکرمه، غار حرا 🔹فرستنده: الله جل جلاله 🔹ملکه وحی: حضرت جبرئیل 🔹گیرنده: حضرت محمد ص🔹تعدادوحی:۲۴۰۰۰ مرتبه 🔹مدت نزول: ۲۳ سال 🔹اولین آیه: إقرا باسم ربک الذی خلق 🔹اولین سوره: العلق 🔹آخرین سوره: النصر 🔹آخرین آیه: الیوم اکملت لکم دینکم 🔹تعدادجزء:۳۰ جزء 🔹تعداد سوره:۱۱۴ سوره 🔹با عظمت ترین آیه: آیت الکرسی 🔹طولانیترین سوره: سوره بقره 🔹کوتاه ترین سوره: سوره کوثر 🔹بزرگترین آیه: آیه ی ۲۸۲ سوره ی بقره 🔹کوچکترین آیه: کلمه (طه) از سوره بیستم 🔹تعداد سوره های مکی: ۸۲ سوره 🔹تعداد سوره های مدنی: ۲۰ سوره 🔹تعداد سوره های مکی و مدنی: ۱۲ سوره 🔹سوره نصف قرآن: سوره کهف 🔹مادر قرآن: فاتحه 🔹قلب قرآن: یس 🔹عروس قرآن: سوره ی الرحمن 🔹سوره ای که دو بسم الله دارد: نمل🔹سوره ای که بسم الله ندارد: توبه 🔹تعداد حزب: ۱۲۰ حزب 🔹سوره ای که در تمام آیات اسم الله دارد: مجادله 🔹تعدا آیات: ۶۲۳۶ آیه 🔹تعداد کلمات: ۷۷۴۳۹ کلمه 🔹تعداد حروف کل قرآن: ۳۳۰۷۳۳ حروف 🔹تعداد نقطه ها: ۱۰۵۶۸۴نقطه 🔹قرآن به سه قسمت تقسیم شده: وحدانیت خدا، قصص، احکام 🔹سوره ای که سه بار خواندن آن حکم ختم قرآن را دارد: سوره اخلاص و …
🔴قابل تأمل: در زمان نزول قرآن چرتکه هم وجود نداشته، چه رسد به ماشین حساب، کامپیوتر، ماهواره، تلسکوپ، وسیله پرواز و زیردریایی، اسکنر و... 
🔴واقعیات شگفت‌انگیز در مورد قرآن!
🔻برابری مرد با زن: واقعیت اعجاب‌آور این است که تعداد دفعاتی که کلمه مرد در قرآن دیده میشود ۲۴ مرتبه و تعداد دفعاتی که کلمه زن در قرآن دیده میشود هم ۲۴ مرتبه است، درنتیجه، نه تنها این عبارت از نظر دستوری صحیح است، بلکه از نظر ریاضیات نیز کاملاً بی‌اشکال است، یعنی ۲۴=۲۴  
🔻برابری در قرآن در همه مسائل دیده میشود: 
دنیا ۱۱۵ / آخرت ۱۱۵ 🔹ملائک ۸۸ / شیطان ۸۸ 🔹زندگی ۱۴۵ / مرگ ۱۴۵ 🔹سود ۵۰ / زیان ۵۰ 🔹ملت (مردم) ۵۰ / پیامبران ۵۰ 🔹ابلیس ۱۱ / پناه جستن از شر ابلیس ۱۱ 🔹مصیبت ۷۵ / شکر ۷۵ 🔹صدقه ٧٣ / رضایت ٧٣ 🔹فریب خوردگان (گمراه شدگان) ۱۷ / مردگان (مردم مرده) ١٧ 🔹مسلمین ۴١ / جهاد ۴١ 🔹طلا ۸ / زندگی راحت ٨ 🔹جادو ۶٠ / فتنه ۶٠ 🔹زکات ٣٢ / برکت ٣٢ 🔹ذهن ۴٩ / نور ۴٩ 🔹زبان ٢۵ / موعظه (گفتار، اندرز) ٢۵ 🔹آرزو ٨ / ترس ٨ 🔹آشکارا سخن گفتن (سخنرانی) ١٨ / تبلیغ کردن ١٨ 🔹سختی ١١۴ / صبر١١۴ 🔹محمد (ص) ۴ / شریعت، آموزه های حضرت محمد (ص) ۴ 
🔻 نگاهی به دفعات تکرار کلمات زیر در قرآن:
🔹نماز ۵، ماه ١٢، روز ٣۶۵ 
🔹دریا ٣٢، زمین (خشکی) ١٣ ، دریا + خشکی = ۴۵=۱۳+۳۲ 
🔹 حال درصد دریا و خشکی در کره ی زمین: دریا = %۱۱۱۱۱۱۱. ۷۱ = ۱۰۰ × ۴۵/۳۲ ، خشکی = % ۲۸.۸۸۸۸۸۸۸۹ = ۱۰۰ × ۴۵/۱۳ ، دریا + خشکی = % ۱۰۰ 
🔹دانش بشری اخیراً اثبات نموده که آب ۱۱۱. ۷۱ % و خشکی  ۲۸.۸۸۹ % از کره زمین را فراگرفته است!!!!!
🔹از سوره قمر تا آخر قرآن ۱۳۸۹ آیه وجود دارد  و سال ۱۳۸۹ قمری برابر ۱۹۶۹ میلادی است که تاریخ فتح ماه توسط بشر است. همچنین درسوره ۱۹ (مریم) آیه ۵۷ در ذکر ماجرای ادریس نبی (علیه السلام) میفرماید: و رفعناه مکانا علیا : و [ما] او را به مقامى بلند ارتقا دادیم. ۱۹۵۷ تاریخ تسخیر فضا توسط انسان است. فضاپیمای اسپوتنیک روس در ۴ اکتبر این سال به خارج از جو پرتاب شد. 
🔹در تمام حیوانات، تعداد کروموزومهای حیوان نر و ماده برابر است و زنبور عسل تنها حیوانی است که ساختار کروموزومی آن با سایر حیوانات متفاوت است زیرا زنبور ماده ۱۶ جفت کروموزوم دارد در حالی که زنبور نر ۱۶ تک کروموزوم دارد و جالب است که شانزدهمین سوره قرآن به نام زنبور عسل(نحل) نام گذاری شده است.
🔹همچنین در چند جای قرآن کلمه حمیر(الاغ) همراه نام سایر چهارپایان به کار رفته اما تنها در دو آیه قرآن نام این حیوان به تنهایی ذکر شده است. ان انکر الاصوات لصوت الحمیر(لقمان) و، مثل الذین حملوا التورات ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا (جمعه) این حیوان ۳۱ جفت کروموزوم یعنی: ۶۲ کروموزوم دارد و این دو سوره سوره های ۳۱ و ۶۲ قرآن هستند.
🔻گويا یک پژوهشگر هلندی غیر مسلمان چندی پیش تحقیقی در دانشگاه آمستردام انجام داد و به این نتیجه رسید که ذکرکلمه ی زیبای الله و تکرار آن و نیز صدای این لفظ، موجب آرامش روحی میشود واسترس و نگرانی را ازبدن انسان دور میکند و نیز به تنفس انسان نظم و ترتیب میدهد. خداهم که درقرآن میفرماید:( الا به ذکر الله تطمئن القلوب)
🔴ماکه برای قرآن کاری نکردیم، حداقل درنشر اعجازش قدمی برداریم. 🙏التماس دعا🙏

ارزش عقل از دید قرآن

بنام آنکه دین را بر محور عقل قرار داد

ارزش عقل از نظر قرآن


چنانکه مي دانيم در برخي روشها و آيينها حوزه ي معتقدات ديني را صرفا قلمرو تسليم و ايمان مي دانند و دستگاه عقل و استدلال را از دستگاه تسليم و ايمان جدا و بي ارتباط فرض مي کنند و براي عقل، حق دخالت در اين قلمرو قائل نيستند . از نظر اين آيينها و اين روشها منبع و سرچشمه ي ايمان نيروي ديگري است غير از عقل و خرد، به عبارت ديگر مي گويند يک حس ديگر و غريزه ي ديگر از عقل در بشر هست که انسان فقط به حکم آن حس و آن غريزه به امور ديني اذعان و ايمان پيدا مي کند و احيانا آنچه به وسيله ي آن حس دريافت مي کند و به آن تسليم مي شود با آنچه مقتضاي عقل است ممکن است تنافي و ضديت پيدا کند ، و چون مرحله ي ايمان فوق مرحله ي عقل و خرد است چاره اي جز اين نيست که حکم عقل و خرد در اين گونه مسائل دور افکنده شود.
در آيين مسيحيت حاضر که از تثليث آغاز مي گردد، اين سخن زياد به گوش مي خورد که هر چند تثليث يا عقل سازگار نيست اما بايد به آن ايمان آورد زيرا مرحله ي ايمان فوق مرحله ي عقل است .
قرآن کريم براي دريافتهاي عقلي ارزش قائل است و نه تنها به عقل حق مي دهد که در حوزه ي مسائل ديني مداخله کند ، بلکه اصول دين و مخصوصا اصل الاصول دين يعني توحيد را حوزه ي منحصر عقل و خرد مي شناسد، يعني هيچ گونه تعبد و تقليد و تسليم و ايمان غيرمتکي به منطق را در اصول دين جايز نمي شمارد و هر مکلفي را ملزم به «تحقيق » در اين مسائل مي کند.
اگر في المثل از نظر مسيحيت اصول دين و بالاخص اصل اولي دين مسيحي يعني تثليث منطقه ي ممنوعه براي عقل اعلام شده است در اسلام اصول دين و بالاخص اصل اصول دين يعني توحيد منطقه ي انحصاري عقل اعلام شده است.
قرآن کريم اولا هميشه دم از تعقل و تفکر و تدبر مي زند. آياتي که به لعلکم تعقلون يا تتفکرون و امثال اينها ختم مي شود زياد است . براي نمونه دو آيه را ذکر مي کنيم .
يکي آيه ي 100 از سوره ي يونس :
و ما کان لنفس ان تؤمن الا باذن الله و يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون .
يعني هيچ نفسي را نرسد ايمان بياورد مگر با اجازه ي الهي، و خداوند بر آنها که تعقل نمي کنند پليدي قرار مي دهد.
آيه ي ديگر آيه ي 22 از سوره ي انفال است:
ان شر الدواب عندالله الصم البکم الذين لا يعقلون .
بدترين جنبندگان در نزد خدا آن کران و لالاني هستند که تعقل نمي کنند.
علاوه بر اين ، قرآن در بيانات خود روشهاي عقلي را به کار مي برد، زيرا اولا بسياري از مطالب را با دلايلي عقلي اثبات مي کند، مانند ادله اي که براي اثبات توحيد يا معاد يا نبوت يا ابطال دليل مخالفين ذکر مي کند، و ثانيا تاريخ و سرگذشت بشر را با طرز منطقي مبني بر روابط علي و معلولي قضايا تفسير مي کند. در اين زمينه آيات زيادي هست و براي نمونه اين آيات ذکرمي شود :
الف . آيه ي 16 از سوره ي بني اسرائيل :

و اذا اردنا ان تهلک قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا.
يعني آنگاه که بخواهيم اجتماعي را هلاک سازيم ( يعني مقدمه ي هلاک يک اجتماع اين است ) افراد متنعم و تن پرور و اسرافکار آنها را مأمور و مسئول قرار مي دهيم ( يعني آن طبقه زمام کارها را به دست مي گيرند و سررشته دار کارها مي شوند ) و آنها را به فسق و فجور و شهوتراني و خوشگذراني مي پردازند و سخن ما درباره ي آنها راست مي آيد و ما آنها را هلاک مي کنيم هلاک کردني .
ب . آيات 45- 46 سوره ي حج :

فکأين من قريه اهلکناها و هي ظالمه فهي خاويه علي عروشها و بئر معطله و قصر مشيد. افلم يسيروا في الارض فتکون لهم قلوب يعقلون بها او اذان يسمعون بها فانها لا تعمي الابصار و لکن تعمي القلوب التي في الصدور .
يعني چه بسيار آباديها که چون مردم آن ستمگر بودند ما آنها را نيست و نابود کرديم ، پس به حالي درآمدند که سقفها و ديوارها بر روي آن سقفها فرود آمد ، چاهها و قناتها و کاخهاي بلند همه بي سرپرست ماند. چرا در زمين سفر و گردش نمي کنند تا آنکه متنبه و هوشيار گردد و دلهاي دانا و گوشهاي شنوا پيدا کنند؟ آري چشمها کور نيست دلها که در سينه ها جاي گرفته است کور است .
اساسا اينکه قرآن تاريخ را درس و مايه ي عبرت مي داند از اين رو است که جريان تاريخ را بر طبق يک سنن قطعي و قوانين علي و معلولي مي داند و در آيات زيادي به اين مطلب که آنچه بر سر ملل گذشته از نيک و بد آمده است سنت الهي است تصريح مي کند، مثل اينکه در سوره ي انفال، آيه ي 53- 52 مي فرمايد:
کدأب ال فرعون و الذين من قبلهم کفروا بايات الله فاخذهم الله بذنوبهم الله قوي شديد العقاب . ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم .
يعني اين مانند خوي و روش فرعونيان که پيش از فرعونيان بوده اند مي باشد، با حقايق روشن الهي به عناد و انکار برخاستند ، خداوند آنها را به موجب همان اعمال ناشايست گرفت، انتقام الهي شديد است . مطلب اين است که خداوند نعمتي که به مردمي ارزاني داشته عوض نمي کند مگر آنکه آنها آنچه مربوط به حالات خودشان است عوض کنند و تغيير دهند. خداوند شنوا و داناست .
و ثالثا قرآن معمولا براي احکام و دستورهاي خود فلسفه و حکمت ذکر مي کند، يعني اين مقررات را ناشي و معلول مصلحتها و حکمتهائي مي داند و بين اين مقررات و آن حکمتها و مصلحتها رابطه ي علي و معلولي قائل است . اينک براي نمونه اين آيات ذکر مي شود؛
در آيه 45 از سوره ي عنکبوت درباره ي نماز مي گويد:
و اقم الصلوة ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنکر.
يعني نماز را بپا دار، نماز از کارهاي زشت و ناپسند بازمي دارد.
در سوره ي بقره، آيه ي 183 درباره ي روزه مي گويد:
کتب عليکم الصيام کما کتب علي الذين من قبلکم لعلکم تتقون .
براي شما روزه مقرر شده است همچنان که براي امم پيشين نيز مقرر شده بود. اين براي اين است که در شما حالت «خودنگهداري» پيدا شود.
درباره ي شراب و قمار مي گويد:
انما يريد الشيطان ان يوقع بينکم العداوة و البغضاء في الخمر و الميسر.
يعني شيطان مي خواهد شراب و قمار را وسيله ي دعوا و دشمني وکينه توزي ميان شما قرار دهد.
پس کتابي که اولا مردم را به عقل و تعقل و انديشيدن تفکر و به علم - که محصول نيروي انديشه است - دعوت مي کند و سوق مي دهد ، و ثانيا بر پاره اي از مدعاهاي خود مثل توحيد و معاد برهان عقلي اقامه مي کند و دليل مخالفين را با استدلال عقلي ابطال مي کند و از آنها برهان و دليل مطالبه مي کند و مي گويد : قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين و ثالثا تاريخ و سرگذشت بشر و علل و موجبات سعادت يا شقاوت وي را تعليل و تحليل مي کند و به طرز منطقي و معقولي رابطه ي هر معلولي را با علت رواني با اجتماعي خود بيان مي کند، و رابعا مقررات و دستورهاي خود را منبعث و ناشي از علتها و مصلحتها و حکمتها مي داند و به آنها اشاره مي کند ، حقا بايد کتاب عقل شناخته شود.
برگرفته شده از سخنرانیهای آقایان الاهی قمشه ای و دینانی  و تغییرات توسط حمداله برزگر

استرس امتحان مجازی

بنام آنکه به قلبها آرامش می دهد

چگونه در امتحانات مجازی بر استرس خود غلبه کنیم؟

با فرارسیدن ایام امتحانات، دلهره دانشجویان هم آغاز می‌شود، دانشجویان در هر سن و سال و مقطعی که باشند باز هم نگرانی‌های مختلف مربوط به درس خواندن در ذهنشان شکل می‌گیرد که این روزها بخشی از این اضطراب و نگرانی‌ها مربوط به آزمون‌ها و آموزش‌های مجازی است.

به گزارش مفدا – گناباد، با توجه به این که دانشجویان در دوران قرنطینه توسط آموزش مجازی اقدام به یادگیری دروس کرده اند، این مهم می‌تواند استرس ناشی از کرونا را به بالاترین حد خود برساند.

برگزاری امتحانات به صورت مجازی دارای مزایا و معایب خاص خودش می‌باشد :

 از جمله مزایای برگزاری امتحانات به صورت مجازی نداشتن محدودیت مکانی و زمانی، انعطاف پذیری در اصلاح و تغییر محتوا با یادگیری تعاملی، کاهش زمان رفت و آمد در زمان امتحانات، دسترسی آسان به اساتید متعدد در سامانه الکترونیکی، آگاهی سریع از نمره کسب شده در امتحان، صرفه جویی اقتصادی و زمانی، احساس آرامش و امنیت در کنار خانواده

و از جمله معایب آزمون مجازی می توان به موارد زیر اشاره کرد :

قطعی برق در برخی مناطق، عدم دسترسی به اینترنت دائمی و با سرعت مناسب، عدم دسترسی به رایانه، امکان تقلب در آزمون، عدم آگاهی از تکنولوژی جدید

پس بطور کلی گام‌های زیر می‌تواند به کاهش استرس امتحانات شما کمک کند :

اول: برنامه‌ریزی

بارها کارشناسان مختلف بر تهیه جدول زمان‌بندی برای روز قبل از امتحان تاکید کرده‌اند. اما کمتر دانشجویی پیدا می‌شود که این مساله را جدی بگیرد. مواردی هستند که مطالب درسی یاد گرفته شده‌، به دلیل زمان‌بندی غلط و دوره ناصحیح در ذهن به هم می‌ریزد و فرد نمی‌تواند در امتحان نمره خوبی بگیرد.

در یک جدول زمان‌بندی صحیح باید دقت کافی به استراحت و تفریح هم داده شود. در چنین برنامه‌ای مواردی که باید روز قبل از امتحان دوره شوند، به دقت نوشته می‌شوند و سپس بر اساس شدت سختی مرتب می‌شوند.

تنها در این صورت است که شما مدت زمان لازم را برای دوباره خوانی هر موضوع در نظر می‌گیرید و می‌توانید زمان‌بندی درستی را انجام دهید. حتی اگر مطلبی بسیار دشوار است و مدت بسیار طولانی برای یادگیری آن مورد نیاز است، می‌توانید از خواندن آن صرف‌نظر کنید و به جای آن مطالب دیگری را که آسان‌تر هستند دوباره خوانی کنید.

با این روش احتمال پاسخ دادن به اکثر سوالات بخش‌های ساده بالاتر می‌رود و شما نمره بالاتری کسب خواهید کرد. بدون آنکه لازم باشد با اضطراب یادگیری و یادآوری نکته‌های دشوار دست و پنجه نرم کنید!

دوم: استراحت

در برنامه‌ریزی برای درس خواندن در روز قبل از امتحان باید فاصله‌های زمانی خاصی برای استراحت کردن در نظر گرفته شود. البته بهتر است فاصله این استراحت‌ها بر اساس سختی یا آسانی مطلب مورد مطالعه تنظیم شود.

استراحت‌هایی که برای روز قبل از امتحان در نظر گرفته می‌شوند باید هم برای ذهن و هم برای جسم ‌موثر باشد. استراحت صحیح باعث می‌شود که تمرکز شما از دست نرود و در ضمن خستگی خود به عاملی برای تشدید اضطراب‌تان تبدیل نشود.

 سوم: خواب‌ راحت

۷ ساعت خواب کامل برای فعالیت مناسب بدن امری حیاتی است. مهم این است که وقتی می‌خواهید مطالب درسی را دوره کنید کاملا هوشیار باشید و تمرکز کافی داشته باشید.

سعی کنید یک ساعت قبل از به بستر رفتن دیگر مطالعه نکنید. در ضمن بهتر است به عضلات خود هم استراحت بدهید و فعالیت بدنی شدید هم نکنید. داشتن خواب کافی یکی از مهم‌ترین فاکتورها در کنترل اضطراب قبل از امتحان است.

چهارم: تغذیه سالم

غذاهای مملو از ویتامین و پروتئین همیشه بهترین انتخاب هستند. مصرف میوه و سبزیجات تازه ذهن را فعال نگه می‌دارد و همین مساله باعث یادگیری بهتر و کاهش اضطراب می‌شود. در ضمن بهتر است دور قهوه، چای و نوشابه‌های گازدار را هم خط بکشید. کافئین موجود در این نوشیدنی‌ها شما را بیدار نگه می‌دارد ولی قدرت به خاطر آوردن مطالب را از شما می‌گیرند.

پنجم: تمرکز فکری

روز قبل از امتحان هر چیز را که باعث حواس‌پرتی می‌شود کاملا کنار بگذارید. توجه به هر اتفاق بزرگی در اطراف باعث از بین رفتن تمرکز شما می‌شود. وقتی تمرکزی روی درس وجود ندارد اضطراب خود به خود به وجود می‌آید.

ششم: مثبت‌اندیشی

وقت خود را با افرادی بگذرانید که به شما روحیه می‌دهند یا به قولی انرژی مثبتی به شما می‌دهند. اصولا هر وقت فکری منفی به سراغ شما آمد فورا همان فکر را به شکل مثبت تغییر دهید و با صدای بلند برای خود تکرار کنید.

مثلا ممکن است فکرکنید: همه بچه‌ها یک دور کامل درس را خوانده‌اند و به آن مسلط هستند اما من هنوز با کتاب سر و کله می‌زنم. اگر چنین فکری به سراغ‌تان آمد بلافاصله با صدایی رسا بگویید:" من قبلا هم چنین امتحان‌هایی داده‌ام و اکثر مواقع هم نمره خوبی گرفته‌ام."

هفتم: آرامش

قبل از دوره کردن هر مطلب جدید نفس عمیق بکشید و سعی کنید ذهن خود را از هر فکر دیگری پاک کنید. در ضمن در پایان جدول زمان‌بندی که برای خود تهیه کرده‌اید زمانی را برای قدم زدن در هوای آزاد در نظر بگیرید. این کار باعث می‌شود قبل از امتحان فردا احساس آرامش عمیقی به شما دست دهد

تهیه شده توسط حمداله برزگر