نام قديم شهرها

آیا نام قدیم  شهر خودرا میدانستید ؟ 

ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ = ﺍﺳﭙﺎﻧﻪ – ﺳﭙﺎﻫﺎﻥ – ﺟﯽ
ﻣﯿﺎﻧﺸﻬﺮ = ﻣﯿﺎﻧﺪﻩ – ﺷﻬﺮ ﺻﻮﺭ
ﺁﺑﺎﺩﺍﻥ = ﻋﺒﺎﺩﺍﻥ
ﺁﺑﺎﺩﻩ = ﺁﻭﺍﺩﯾﺠﻪ _ ﺁﭘﺎﺗﯿﻪ
ﺍﺭﺩﺑﯿﻞ = آرتاویل
ﺍﺳﻔﺮﺍﯾﻦ = ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﺷﮑﻨﺎﻥ = ﺳﻮﺩﺍﺑﮕﺮﺩ
ﺍﻧﺰﻟﯽ = ﺑﻨﺪﺭ ﭘﻬﻠﻮﯼ
ﺍﻫﺮ = ﺍﺭﺳﺒﺎﺭﺍﻥ
ﺍﯾﺬﻩ = ﻣﺎﻝ ﺍﻣﯿﺮ – آنزان
ﺍﯾﻼﻡ = ﺣﺴﯿﻦ ﺁﺑﺎد
ﺍﻫﻮﺍﺯ = ﻧﺎﺻﺮیه – اکسین
ﺁﺫﺭﺷﻬﺮ = ﺩﻫﺨﻮﺍﺭﻗﺎﻥ
ﺁﻣﻞ = آمارد
ﺍﺭﺍﮎ = ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﻧﺪﯾﻤﺸﮏ = ﺻﺎﻟﺢ ﺁﺑﺎﺩ
ﺍﯾﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = ﭘﻬﺮﻩ
ﺍﺭﻭﻣﯿﻪ = ﺭﺿﺎﺋﯿﻪ
ﺑﺠﻨﻮﺭﺩ = ﺑﯿﮋﻧﮕﺮﺩ – ﭼﺮمگاﻥ
ﺑﻬﺒﻬﺎﻥ = ارجان
ﺑﻮﺷﻬﺮ = ﺭﯼ ﺷﻬﺮ
ﺑﺎﺑﻞ = مه میترای
ﺑﺎﺑﻠﺴﺮ = ﻣﺸﻬﺪ ﺳﺮ
ﺑﻨﺪﺭ ﺍﻣﺎﻡ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻫﭙﻮﺭ
ﺑﻨﺪﺭ ﺗﺮﮐﻤﻦ = ﺑﻨﺪﺭ ﺷﺎﻩ
ﺑﻨﺪﺭ ﻋﺒﺎﺱ = ﮔﻤﺒﺮﻭﻥ
ﺑﻬﺸﻬﺮ : ﺍﺷﺮﻑ
ﺑﯿﺮﺟﻨﺪ :قهستا
ﺑﯿﺠﺎﺭ: ﮔﺮﻭﺱ
بیضا:انشان(زادگاه کوروش بزرگ)
ﭘﺎﻭﻩ :ﺍﻭﺭﺍﻣﺎﻧﺎﺕ
ﺧﺮﻡ ﺍﺑﺎﺩ:ﺷﺎﭘﻮﺭﺧﻮﺍﺳﺖ
ﭘﻠﺪﺧﺘﺮ = ﭘﺎﭘﯿﻞ
ﭘﯿﺮﺍﻧﺸﻬﺮ = ﺧﺎﻧﻪ
ﺗﺎﮐﺴﺘﺎﻥ = ﺿﯿﺎﺀﺁﺑﺎﺩ ، سیادهن
ﺗﺒﺮﯾﺰ = تَورِژ
تهران=طهران
ﺗﻨﮑﺎﺑﻦ = ﺷﻬﺴﻮﺍﺭ
ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ = ﻣﺤﻤﺮﻩ
ﺧﻠﺨﺎﻝ = ﻫﺮﻭﺁﺑﺎﺩ
ﺧﻮﯼ = ﺳﻮﻟﺪﻭﺯ ﺩﺍﺭﺍﺏ = ﺩﺍﺭﺍﺑﮕﺮﺩ .. ﻗﺪﯾﻤﯿﺘﺮﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻫﺨﺎﻣﻨﺶ
ﺩﺍﻣﻐﺎﻥ = ﺻﺪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ
ﺩﺭﻩ ﺷﻬﺮ = ﺑﺪﺭﻩ
ﺩﺭﻩ ﮔﺰ = ﻣﺤﻤﻮﺩﺁﺑﺎﺩ
ﺩﺯﻓﻮﻝ = ﺩﮊﭘﻞ
ﺩﺳﺘﮕﺮﺩ = ﺧﻠﺠﺴﺘﺎﻥ
ﺩﺷﺖ ﺁﺯﺍﺩﮔﺎﻥ = ﺳﻮﺳﻨﮕﺮﺩ – ﺩﺷﺖ
ﺩﻫﺪﺷﺖ = ﺑﻼﺩﺷﺎﻫﭙﻮﺭ
ﺩﻭﺩﺍﻧﮕﻪ = ﮐﻬﻨﻪ ﺩﻩ
ﺩﯾﻮﺍﻧﺪﺭﻩ = ﻣﯿﺮﺍﻧﺸﺎﻩ
ﺭﺍﻣﺴﺮ = ﺳﺨﺖ ﺳﺮ
ﺭﺷﺖ = ﺑﯿﻪ ﭘﺲ
ﺭﯼ = ﺭﺍﻗﺲ – ﺭﮐﺲ
ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ = ﺩﺯﺩآﺏ
ﺯﻧﺠﺎﻥ = کهن دژ ، خمسه
سیرجان=سمنگان
ﺳﺎﺭﯼ = ﻃﻮﺳﺎﻥ
ﺳﺎﺭﺩﻭﺋﯿﻪ = ﺍﺳﻔﻨﺪﻗﻪ ﺟﯿﺮﻓﺖ
ﺳﺒﺰﻭﺍﺭ = ﺑﯿﻬﻖ
ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺁﺑﺎﺩ = ﺣﺎﺟﯽ ﺁﺑﺎﺩ
ﺳﻠﻤﺎﺱ = ﺷﺎﭘﻮﺭ
ﺳﻤﻨﺎﻥ = ﻗﻮﻣﺲ
ﺳﻨﻨﺪﺝ = ﺳﻨﻪ ﺩﮊ
ﺷﺎﺩﮔﺎﻥ = ﻓﻼﺣﯿﻪ
ﺷﺎﻩ ﺁﺑﺎﺩ = ﻏﺮﺏ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﺁﺑﺎﺩ
ﺷﻤﯿﺮﺍﻧﺎﺕ = ﺗﺠﺮﯾﺶ ، طجرشت
ﺷﻬﺮ ﮐﺮﺩ = ﺩﻩ ﮐﺮﺩ
ﺷﻬﺪﺍﺩ = ﺧﺒﯿﺾ
ﺷﻮﺵ= ﺳﻮزیانا
ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ = ﻋﻠﯿﺸﺎﻩ ﻋﻮﺽ
ﺷﯿﺮﺍﺯ = ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺁﺯ
ﻃﺎﺭﻡ ﺳﻔﻠﯽ = ﺳﯿﺮﺩﺍﻥ
ﻃﺎﺭﻡ ﻋﻠﯿﺎ = ﺟﻮﺭﺯﻕ
ﻃﺎﻟﻘﺎﻥ = ﺷﻬﺮﮎ
ﻃﺒﺲ = ﮔﻠﺸﻦ
ﻋﻠﯽ ﺁﺑﺎﺩ = ﺷﺎﻫﯽ
ﻓﺮﺩﻭﺱ = ﺗﻮﻥ
ﻓﺮﯾﺪﻥ = ﺩﺍﺭﺍﻥ
ﻓﺴﺎ = ﭘﺴﺎ
ﻗﺎﺋﻢ ﺷﻬﺮ = ﺷﺎﻫﯽ – ﻋﻠﯽ ﺁﺑﺎﺩ
ﻗﺮﻭﻩ = ﯾﯿﻼﻕ
ﻗﺰﻭﯾﻦ = کشوین
ﺷﻬﺮﺿﺎ = قمشه
ﻗﻢ = آرتاریت
ﻗﻮﭼﺎﻥ = ﺧﯿﺒﻮ ﺷﺎﻩ
ﮐﺎﺯﺭﻭﻥ ﺷﻬﺮ = ﺷﺎﻫﭙﻮﺭ
ﮐﺎﺷﻤﺮ = ﺗﺮﺷﯿﺰ
ﮐﺮﻣﺎﻥ = گواشیر
ﮐﺮﻣﺎﻧﺸﺎﻩ = ﮐﺎﻣﺒﺎﺩﻥ
ﮐﻼﺭﺩﺷﺖ = ﺣﺴﻦ ﮐﯿﻒ
ﮐﻼﻟﻪ = ﮐﻮﮐﻼﻥ
ﮐﻠﯿﺒﺮ = ﺑﺮﺑﺮ
ﮔﭽﺴﺎﺭﺍﻥ = ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ
ﮔﺮﮔﺎﻥ = ﺍﺳﺘﺮ ﺁﺑﺎﺩ
ﮔﺮﻣﺴﺎﺭ = خوار
ﮔﻨﺒﺪ ﮐﺎﻭﻭﺱ = ﺩﺷﺖ ﮔﺮﮔﺎﻥ
ﻻﻫﯿﺠﺎﻥ = ﺭﯾﻪ
ﻟﻨﺠﺎﻥ = لنجون
ﻟﻮﺍﺳﺎﻧﺎﺕ = ﮐﻠﻨﺪﻭﮎ
ﻣﺮﯾﻮﺍﻥ = ﺩﮊﺷﺎﻫﭙﻮﺭ
ﻣﻼﯾﺮ = ﺩﻭﻟﺖ ﺁﺑﺎﺩ
ﻣﻠﮑﺎﻥ = ﻣﻠﮏ ﮐﻨﺪﯼ
مشهد= توس ، سناباد
ﻣﺸﮑﯿﻦ ﺷﻬﺮ = ﺧﯿﺎﻭ
ﺟﻬﺮﻡ = ﮔﻬﺮﻡ
ﻣﻤﺴﻨﯽ = مالکی
ﻣﯿﺎﻧﻪ = ﻣﯿﺎﻧﺞ
ﻧﻮﺭ = ساﻟﺪﻩ
ﻧﻬﺒﻨﺪﺍﻥ = ﺷﻮﺳﻒ
ﻧﻰ ﺭﻳﺰ = ﻧﻴﺰﻩ ﺭﻳﺰ ‏( ﺳﻼﺡ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﮐﺒﻴﺮ ‏) ﻣﺤﻞ ﺳﺎﺧﺖ ﻧﻴﺰﻩ
ﻧﯿﮑﺸﻬﺮ = ﻗﺼﺮ ﻗﻨﺪ
ﻧﻮﺷﻬﺮ = خاچک
ﻫﺸﺘﺮﻭﺩ = ﺁﺫﺭﺍﻥ
ﻫﻤﺪﺍﻥ =(اولین شهر جهان) هگمتانه – ﺍﮐﺒﺎﺗﺎﻥ
ﻫﺎﺩﯼ ﺷﻬﺮ = ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﮔﺭﮔﺮ
ﻫﺸﺘﭙﺮ = هشتپر طوالش ، تالش
ﻫﻮﯾﺰﻩ = هوزگان
ﯾﺎﺳﻮﺝ = ﺗﻞ ﺧﺴﺮﻭ
ﯾﺰﺩ = ﺍﯾﺴﺎﺗﯿﺲ، گثه
ﺯﺍﺑﻞ = حسین آباد
خمینی شهر= همایون شهر، سده

اصل و تربيت

اصالت بهتر است یا تربیت خانوادگی؟!

روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهائی رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید:
در برخورد با افراد اجتماع اصالت ذاتیِ آنها بهتر است
یا تربیت خانوادگی شان؟!
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است
ولی به نظر من "اصالت" ارجح است

و شاه بر خلاف او گفت :
شک نکنید که "تربیت" مهم تر است.

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند
یکدیگر را قانع کنند.
بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.
فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید
بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید 
سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و روشنایی نبود
مهمانخانه سخت تاریک بود

در این لحظه پادشاه دستی به کف زد
و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند
و آنجا را روشن کردند.

در هنگام شام شاه دستی پشت شیخ زد و گفت
دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم تر است
ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم
که این نتیجه اهمیت "تربیت" است.

شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت 
من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم 
و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند.
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت
این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!
کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست 
و تمرین یاد انجام می شود
ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس
را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند
لذا شیخ فکورانه به خانه رفت
او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد
چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.
فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید
زیر لب برای شیخ رجز می خواند
که در این زمان شیخ موشها را رها کرد.
در آن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق
دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب....
این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا !
یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است 
گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت" مهم تر

یادت باشد با "تربیت"می توان گربه اهلی را رام و آرام كرد
ولی هرگاه گربه موش را دید
به اصل و "اصالت" خود بر میگرد

و این است حکایت بعضی تازه به دوران رسیدها.....!!

مردم چه مي گويند

مردم چه می گویند ؟؟! 

🌱می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. 
مادرم گفت: چرا؟...
گفت: مردم چه می‌گویند؟!...

🌱می خواستم برای مدرسه، به مدرسه سرکوچه‌مان بروم. 
مادرم گفت: فقط مدرسه غیر انتفاعی! 
پدرم گفت: چرا؟... 
مادرم گفت: مردم چه میگویند؟!...

🌱به رشته‌ انسانی علاقه داشتم. 
پدرم گفت: فقط ریاضی! 
گفتم: چرا؟... 
گفت: مردم چه میگویند؟!...

🌱میخواستم با دختری ساده و صاف و صادق ازدواج کنم. 
مادرم گفت: من اجازه نمیدهم. 
گفتم: چرا؟... 
گفت: مردم چه میگویند؟!...

🌱میخواستم پول مراسم عروسی را سرمایه‌ی زندگی‌ام کنم. 
پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. 
گفتم: چرا؟... 
گفتند: مردم چه میگویند؟!...

🌱میخواستم به اندازه‌ی جیبم خانه‌ای در پایین شهر اجاره کنم. 
همسرم گفت: وای بر من. 
گفتم: چرا؟... 
گفت: مردم چه میگویند؟!...

🌱می خواستم یک ماشین مدل پایین در حد وسعم بخرم، 
زنم گفت: خدا مرگم دهد. 
گفتم: چرا؟... 
گفت: مردم چه میگویند؟!...

🌱میخواستم بمیرم،‌ بالای سرم بر سر قبرم بحث شد. 
پسرم گفت: قبرستان حاشیه شهر، زنم فریاد کشید. 
دخترم گفت: چه شده؟... 
گفت: مردم چه میگویند؟!...

.... از دنیا رفتم!

✅برای مراسم ترحیمم خواستند مجلس ساده‌ای بگیرند. 
خواهر ام داد زد و 
گفت: مردم چه می گویند؟!...

✅از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. 
اما برادرم رفت و سنگ قبری با نقش صورتم سفارش داد و 
گفت: مردم چه میگویند؟!...

✅ حالا من در اینجا،‌ تنهای تنها در حفره‌ای تنگ خانه کرده‌ام و تمام سرمایه‌ام برای قبرم جمله‌ای بیش نیست: 
🌱مردم چه میگویند؟!...

✅مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، الان لحظه‌ای نگران من نیستند!!!
هیچکدامشان کنارم نیستند!!!
من هستم و اعمالم،
نه پدر و مادرم، نه برادرم،‌ نه خواهرم، نه همسرم،‌ نه فرزندانم و نه هیچکس دیگری کاری برایم نمی‌کنند!!

✅و تمام عمرم فدای این جمله شد: 
مردم چه میگویند؟؟؟!!!

✅و چه نيكو فرموده قرآن كريم: 

🍂وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه
ُ(سوره احزاب آیه37)
و از حرف مردم میترسيدى و حال آنكه خداوند سزاوارتر است از اينكه از مخالفت امر او بترسى‏.
اندکی تأمل

داستان مجنون وشتر

🌹صبح تون دل انگیز🌹

🌹داستان مجنون وشتر 🌹
🌹مولانا جلال الدین 🌹

انسان یک موجود مرکب است.در انسان واقعا دو"من" حاکم است:یک من انسانی ویک من حیوانی. و چقدر مولوی این مسئله تضاد درونی انسان را عالی در داستان "مجنون وشتر" سروده است.انسان واقعا مظهر اصل تضاد است.در هیچ موجودی به اندازه انسان ،این تضاد وضدیت درونی و داخلی حکومت نمی کند. داستان را این جور آورده که مجنون به قصد این که به منزل لیلی برود، شتری را سوار بود ومی رفت و از قضا آن شتر کره ای داشت.مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند ودر بین راه معطل کره او نشود،کره را در خانه حبس کرد.

عشق لیلی، مجنون را پر کرده بود.جز درباره ی لیلی نمی اندیشید.اما از طرف دیگر شتر هم حواسش شش دانگ دنبال کره اش بود و جز درباره ی کره ی خودش نمی اندیشید.

کره دراین منزل است و لیلی در آن منزل،این در مبدا است و آن در مقصد.مجنون تا وقتی که به راندن توجه داشت،می رفت.در این بین ها حواسش متوجه معشوق می شد،مهار شتر از دستش رها می گردید.

شتر وقتی می دید مهارش شل شده،آرام بر می گشت به طرف منزل.یک وقت مجنون متوجه حال خودش می شد، می دید دو مرتبه به همان منزل اول رسیده، شتر را بر می گرداند. باز شروع می کرد به رفتن ،مدتی می رفت، دوباره تا از خود بی خود می شد حیوان بر می گشت. چند بار این عمل تکرار شد:

همچو مجنون در تنازع با شتر - گه شتر چربید و گه مجنون حر

میل مجنون پس سوی لیلی روان-میل ناقه از پی طفلش روان

تا آنجا که می گوید مجنون خودش را به زمین انداخت:

گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم-ما دو ضد بس همرهی نالایقیم

بعد مولوی گریز خود را می زند، می گوید:

جان گشاده سوی بالا بالها-تن زده اندر زمین چنگال ها

در انسان دو تمایل وجود دارد: یکی تمایل روح انسان و یکی تمایل تن انسان

میل جان اندر ترقی و شرف-میل تن در کسب اسباب و علف

 

اگر می خواهی واقعا آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.

مجنون

🌹صبح تون دل انگیز🌹

🌹داستان مجنون وشتر 🌹
🌹مولانا جلال الدین 🌹

انسان یک موجود مرکب است.در انسان واقعا دو"من" حاکم است:یک من انسانی ویک من حیوانی. و چقدر مولوی این مسئله تضاد درونی انسان را عالی در داستان "مجنون وشتر" سروده است.انسان واقعا مظهر اصل تضاد است.در هیچ موجودی به اندازه انسان ،این تضاد وضدیت درونی و داخلی حکومت نمی کند. داستان را این جور آورده که مجنون به قصد این که به منزل لیلی برود، شتری را سوار بود ومی رفت و از قضا آن شتر کره ای داشت.مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند ودر بین راه معطل کره او نشود،کره را در خانه حبس کرد.

عشق لیلی، مجنون را پر کرده بود.جز درباره ی لیلی نمی اندیشید.اما از طرف دیگر شتر هم حواسش شش دانگ دنبال کره اش بود و جز درباره ی کره ی خودش نمی اندیشید.

کره دراین منزل است و لیلی در آن منزل،این در مبدا است و آن در مقصد.مجنون تا وقتی که به راندن توجه داشت،می رفت.در این بین ها حواسش متوجه معشوق می شد،مهار شتر از دستش رها می گردید.

شتر وقتی می دید مهارش شل شده،آرام بر می گشت به طرف منزل.یک وقت مجنون متوجه حال خودش می شد، می دید دو مرتبه به همان منزل اول رسیده، شتر را بر می گرداند. باز شروع می کرد به رفتن ،مدتی می رفت، دوباره تا از خود بی خود می شد حیوان بر می گشت. چند بار این عمل تکرار شد:

همچو مجنون در تنازع با شتر - گه شتر چربید و گه مجنون حر

میل مجنون پس سوی لیلی روان-میل ناقه از پی طفلش روان

تا آنجا که می گوید مجنون خودش را به زمین انداخت:

گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم-ما دو ضد بس همرهی نالایقیم

بعد مولوی گریز خود را می زند، می گوید:

جان گشاده سوی بالا بالها-تن زده اندر زمین چنگال ها

در انسان دو تمایل وجود دارد: یکی تمایل روح انسان و یکی تمایل تن انسان

میل جان اندر ترقی و شرف-میل تن در کسب اسباب و علف

 

اگر می خواهی واقعا آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.

قوچعلي

در روستایی٬ قوچعلی با 11 پسرش زندگی میکرد
پسران قوچعلی قوی و نیرومند بودند
اهالی روستا هروقت کاری، گرفتاری، مشکلی داشتند میگفتند "قوچعلی و پسراشو خبر کنید". 
اونا هم میومدن و کمک می کردن
 ولی  موقع جشن و مهمونی که
 میشد 

میگفتن "قوچعلی رو خبر نکنید هم تعدادشون زیاد هست 

و هم بچه هاش زياد ميخورن" 

 حالا ما ایرانیا شديم همون خانواده قوچعلی
موقع انتخابات و راهپیمایی و... 
میشیم مردم فرهیخته ولی
 موقع تقسیم پول و اختلاس و شغل و وام و ....
 میشیم قوچعلی و پسراش


.

نکته ها

 

🔹اگر در هنگام صحبت در مورد کار صحبت نکنید رابطه شما طولانی تر خواهد بود.

🔹آب گرم زودتر از آب سرد یخ می زند.

🔹دوستی هایی که به هفت سال برسد دیگر از بین نخواهد رفت.

🔹انسان نمی تواند بیش از سه روز از دست کسی که دوستش دارد عصبانی باشد .

🔹تلگرام  هرگز هک نمی شود مگر آنکه قربانی کاری را انجام دهد که هکر می خواهد، مثلا ارسال کد پنج رقمی.

🔹پشه 27 دندان دارد.

🔹اگر ساعت 7 صبح از ژاپن حرکت کنید ساعت 4:30 روز قبل آن به امریکا می رسید .

 🔹تنهایی به اندازه ی 14 نخ سیگار به بدن آسیب می رساند.

🔹شرکت های هواپیمایی به دلیل وزن کمتر بیشتر زن هارا استخدام میکنند تا سوخت کمتر مصرف شود.

🔹بشکن زدن باعث کاهش استرس می شود .

 🔹افراد باهوشتر ، سریعتر فکر می کنند و به خاطر همین است که خطشان خوب نیست.

🔹جنس مدال طلای المپیک ، نقره است.

🔹وزن یک ابر معمولا 500 تن است.

🔹آی کیوی زنان بالاتر است.

🔹اگر صدف را روی گوش خود بگذارید صدایی می شنوید آن صدای خون گوش شماست.

🔹سیم شارژر به این دلیل کوتاه است که هنگام شارژ با تلفن صحبت نشود .

🔹آهسته خوردن غذا باعث لاغری می شود.

🔹احتمال اصابت رعد و برق به مردان بیشتر از زنان است .

🔹نوشیدن آب قبل از امتحان نمره فرد را افزایش می دهد.

🔹هر چه شادتر باشید کم تر به خواب نیاز خواهید داشت.

🔹نسل انسان به احتمال 90% تا سال 9000 میلادی منقرض می شود.

🔹در سه ثانیه ی اول بیداری هیچ چیز را به یاد نمی آورید.

🔹بطور متوسط زنان سالانه 34 تا 68 بار و مردان تقریبا 6 بار گریه می کنند .

🔹سه روز ماندن در فضای کاملا تاریک باعث کوری دائمی فرد میشود.

🔹تقریبا 80% از هوش بچه ها به مادرشان می رود.

🔹اکثر قاتلان زنجیره ای متولد ماه آبان هستند .

🔹ضریب هوشی کسانی که تا دیروقت بیدار می مانند از کسانی که شب را زود می خوابند بیشتر است.

🔹 ایرانیان در انگلیس ثروتمندترین قشر جامعه هستند حتی ثروتمندتر از ملکه الیزابت.

🔹 با هوش ترین زن دنیا ۵ فوق لیسانس دارد و ضریب هوشی او ۲۰۰ است و دنبال کار است.

🔹رودی در کامبوج شش ماه سال از شمال به جنوب و شش ماه دیگر سال از جنوب به شمال جریان دارد .

🔹انسان ها پنج شنبه ساعت 19:26 شادتر از زمانهای دیگر هستند.


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

حکايت

🌀چهار حکایت کوتاه اما تاثیر گذار:

💝حکایت اول:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ 
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!
💝حکایت دوم:
پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...
پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
انشاءالله خدا او را هدایت میکند...!
دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
💝حکایت سوم:
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم...
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد
اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...
💝حکایت چهارم:
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه میبینی؟
گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، 
اما دستم را میگیرد...

📡

معجزه قران

.
معجزه جاوید

معجزات علمی قرآن

200. حرکت براونی

وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ﴿۵﴾ حج

و زمین را خشکیده مى‏بینى و[لى] چون آب بر آن فرود آوریم به جنبش درمى‏آید و نمو مى‏کند  و از هر نوع رستنیهای نیکو می رویاند

حرکت براونی (به انگلیسی: Brownian motion) در فیزیک به نوعی از حرکت تصادفی ذرات غوطه‌ور در سیال (مایع یا گاز) بر اثر بخورد این ذرات با اتم‌ها یا مولکول‌های سیال گفته می‌شود.
در سال ۱۸۲۷ رابرت براون گیاه‌شناس هنگامی که توسط میکروسکوپ به گرده‌های گیاه معلق در آب نگاه می‌کرد، متوجه حرکت ذرات در آب شد،

ولی نتوانست توجیهی برای آن پیدا کند. اتم و مولکول بسیار پیشتر از آن شناخته شده بودند، اما این آلبرت اینشتین بود که چند دهه بعد در مقاله‌ای که در ۱۹۰۵ منتشر کرد توضیح داد که حرکتی که براون مشاهده کرده در نتیجه برخورد مولکول‌های آب با گرده بوده است. جهت نیروی حاصل از برخورد مولکول‌ها مرتباً تغییر می‌کند و ذره در زمان‌های مختلف ممکن است از یک سمت بیشتر مورد اصابت قرار گیرد تا از سمت دیگر که این هر دو موجب جرکت اتفاقی ذرات می‌شود. این پدیده به افتخار رابرت براون حرکت براونی نامگذاری شده است.
در این آیه خداوند دقیقا به موضوع حرکت براونی ذرات اشاره کرده است همانطوری که در بالا اشاره شد بعد از ورود ذرات آب به خاک در نتیجه برخورد ذرات آب با مولکول ها خاک مولکول های آب به حرکت در می آیند.در حالی که رابرت براون در 1827 به این موضوع اشاره کرد قرآن کریم در 1400 سال قبل از این موضوع علمی پرده برداشته است.

این  قرآن  اثر نبوغ یک پیامبر درس نخوانده در بین مردمی با سطح معلومات 1400 سال پیش نیست. این معجزه الهیست.

#معجزه
#قرآن
#حرکت_بروانی

مرد ساده

 یه بنده خدایی از روستا گوسفندی برای فروش به شهر می برد 
به گردن قوچ زنگوله ای آویزان کرد و با تنابی گردن قوچ را به دم خرش بست و حرکت کرد
بین راه دزدان زنگوله را باز کردند و به دم خر بستند و قوچ را بردند
خر هم با چرخاندن دمش و صدای زنگوله خرکیف شده بود
 
بعد از چند متر یکی از دزدان جلوی مرد روستایی را گرفت و گفت : چرا زنگوله به دم خر بستی کدام عاقل این کار را میکند
روستایی ساده پیاده شد دید ان مرد درست می گوید 
گفت : من زنگوله را به گردن قوچ بسته بودم
دزد گفت : درست میگویی قوچی را در دست یک نفر دیدم به ان سوی می برد 
خر را به من بسپار و برو به دنبال گوسفندت
مرد روستای خر را به دزد سپرد و مدتی را به دنبال گوسفند گشت 
اما خسته و نا امید به جایی که خر را به دزد داده بود برگشت دید اثری از خر و ان مرد نیست 
با دلی شکسته و خسته به سمت روستا حرکت کرد 
بعد از طی مسافتی چند نفر را در حال استراحت در کتار چاهی دید 
داستانش را برای انها بازگو کرد 
یکی از انها گفت : ان شاالله جبران میشود و ادامه داد ما چند نفر تاجریم و تمام سکه های ما در کیسه ای بود که افتاده در چاه 
چنانچه شنا بلد باشی در چاه برو و کیسه را بیرون بیاور ما هم در عوض پول قوچ و خر را به تو میدهیم
روستایی ساده دل بار سوم هم گول دزدان را خورد و لباس خود را به دزدان داد و به ته چاه رفت بعد از کمی جستجو بیرون امد 
ولی نه اثری از دزدان بود نه از لباسهایش
_ما در چند سال گذشته در #انتخابات مختلف با وعده و وعید های دروغین دزدانی را انتخاب کردیم اینبار اگر در انتخابات  گول دزدان را بخوریم حتی لباسمان را از تنمان در می آورند!!

خدمت مادر

يه متن خيلى جالب پيدا كردم از كتاب فارسى دبستان سال ١٣٢٤ ، ببينيد سطح آموزش در آن دوران چگونه بود!...:

دو برادر مادر پیر و بيماري داشتند . 
با خود قرار گذاشتند که يکي خدمت خدا کند و ديگري در خدمت مادر باشد يکي به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و ديگري در خانه ماند و به پرستاري مادر مشغول شد .
چندي نگذشت برادر صومعه نشين مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ، چرا که او در اختيار مخلوق است و من در خدمت خالق .
همان شب پروردگار را در خواب ديد که وي را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشيدم
 برادر صومعه نشين اشک در چشمانش آمد و گفت : يا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر ، چگونه است مرا به حرمت او مي بخشي ، آيا آنچه کرده ام مايه رضاي تو نيست .َ ندا رسيد : آنچه تو مي کني من از آن بي نيازم ولي مادرت از آنچه او مي کند بي نياز نيست ...

کتاب فارسي دبستان سال ۱۳۲۴ 
به فرزندان خود انسان بودن بیاموزیم.
https://chat.whatsapp.com/KUhEHW9UOn2DvceM97jzlo

خلخالي جديد

‍ ‍ ▪️ خلخالی آنگونه که من دیدم


🔻در کسوت ژورنالیستی نوجوان و بیش فعال، هماره در پی فرصتی برای گفت و شنود با او بودم.مصاحبه اما بهانه بود، می‌خواستم از نزدیک خودش و سبک زندگی‌اش را ببینم.این فرصت در اوایل دهه هفتاد دست داد.دورانی که او آوازه پیشین را نداشت و در قم منزوی بود.به هر روی آنچه در پی می‌آید، صرفاً مشاهدات این قلم از همان مقطع است و نه روایت و تحلیلی از سالیان پیش از آن.
چیزی که در اولین ملاقات با آیت الله حاج شیخ صادق خلخالی و از آغازین نگاه به چشمم آمد، خانه و زندگی ساده او بود.در یکی از محلات متوسط قم.بیرونی‌ای کوچک برای دیدار‌ها و اقامت پاسداران و اندرونی‌ای برای سکونت خود و همسرش.هرچه بیشتر به او نزدیک شدم، دریافتم که از مال دنیا چیزی نیندوخته و اساساً در تمام مدت شغل و شهرت، در این عوالم به سر نمی‌برده است! در روز‌های شدت یافتن بیماری وی، از فرزندش شنیدم که: «ما در مخارج بیمارستان پدر مانده‌ایم!»


🔻روز‌هایی که من‌ با خلخالی آشنا شدم، دوره آغاز بازی «کی بود، من نبودم» در میان اصلاح طلبان بود.آن‌ها که در عداد بانیان خشونت انقلابی در دهه شصت بودند، شب خوابیدند و صبح در قامت "هابز " و " استوات میل " و " پوپر " از جای برخاستند! او اما تا پایان حیات، ذره‌ای حاضر نشد که از هویت و عقاید خود دور شود و همواره بدان مباهی بود، درصورتی که «کمبود آیت الله» در جبهه دوم خرداد، این راه را بر او هموار ساخته بود.در این فقره، همواره صداقت او را ستوده‌ام.


🔻در مراودات خود با دوستان و حتی افراد تازه آشنا، نرم خو و مهربان می‌نمود.طنزی نیز در کلام داشت که از آن داستان‌ هایی فراوان گفته‌اند.با ادبیات فارسی و دواوین آن نیز آشنا و اشعار فراوانی را از بَر داشت.ترس به وجودش راه نداشت و شاهد آن هم این بود که در دوران پیش از انقلاب، چهار گوشه ایران را به پای تبعید گشته بود! خانه زاد امام بود و از منش او و فرزند ارشدش، ناگفته‌هایی فراوان داشت که بخش‌هایی از آن را ضبط کرده‌ام، خاطراتی که انتشار آن، باب تازه‌ای را در شناخت بنیانگذار جمهوری اسلامی خواهد گشود.


🔻دست آخر اینکه خلخالی نیز، در زمره آنان بود که محبوبیتی سیال داشت.در سال‌های آغازین پس از پیروزی انقلاب، اکثریت جامعه او را به شدت تحسین می‌کرد.در دهه دوم و سوم و به موازات طرح ایده‌های دگراندیشانه، به حاشیه سیاست سوق یافت، اما چندی است که بسیاری در مواجهه با مفاسد اقتصادی و اخلاقی، بار دیگر سراغ از او می‌گیرند.به هر روی زندگی اولین حاکم شرع دادگاه‌های انقلاب نیز، افت و خیز‌هایی متناسب با خویش داشت که لازمه تحلیل آن، دوری از هر گونه شیدایی و نفرت است.خدایش بیامرزد.

📝 دکتر محمدرضا کائینی


پ ن :
به شخصه آیت الله خلخالی، از محبوب ترین شخصیت های زندگیم هست.
توصیه میکنم دوستان کتاب خاطرات ایشون رو مطالعه بفرمایند.