مجنون
🌹صبح تون دل انگیز🌹
🌹داستان مجنون وشتر 🌹
🌹مولانا جلال الدین 🌹
انسان یک موجود مرکب است.در انسان واقعا دو"من" حاکم است:یک من انسانی ویک من حیوانی. و چقدر مولوی این مسئله تضاد درونی انسان را عالی در داستان "مجنون وشتر" سروده است.انسان واقعا مظهر اصل تضاد است.در هیچ موجودی به اندازه انسان ،این تضاد وضدیت درونی و داخلی حکومت نمی کند. داستان را این جور آورده که مجنون به قصد این که به منزل لیلی برود، شتری را سوار بود ومی رفت و از قضا آن شتر کره ای داشت.مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند ودر بین راه معطل کره او نشود،کره را در خانه حبس کرد.
عشق لیلی، مجنون را پر کرده بود.جز درباره ی لیلی نمی اندیشید.اما از طرف دیگر شتر هم حواسش شش دانگ دنبال کره اش بود و جز درباره ی کره ی خودش نمی اندیشید.
کره دراین منزل است و لیلی در آن منزل،این در مبدا است و آن در مقصد.مجنون تا وقتی که به راندن توجه داشت،می رفت.در این بین ها حواسش متوجه معشوق می شد،مهار شتر از دستش رها می گردید.
شتر وقتی می دید مهارش شل شده،آرام بر می گشت به طرف منزل.یک وقت مجنون متوجه حال خودش می شد، می دید دو مرتبه به همان منزل اول رسیده، شتر را بر می گرداند. باز شروع می کرد به رفتن ،مدتی می رفت، دوباره تا از خود بی خود می شد حیوان بر می گشت. چند بار این عمل تکرار شد:
همچو مجنون در تنازع با شتر - گه شتر چربید و گه مجنون حر
میل مجنون پس سوی لیلی روان-میل ناقه از پی طفلش روان
تا آنجا که می گوید مجنون خودش را به زمین انداخت:
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم-ما دو ضد بس همرهی نالایقیم
بعد مولوی گریز خود را می زند، می گوید:
جان گشاده سوی بالا بالها-تن زده اندر زمین چنگال ها
در انسان دو تمایل وجود دارد: یکی تمایل روح انسان و یکی تمایل تن انسان
میل جان اندر ترقی و شرف-میل تن در کسب اسباب و علف
اگر می خواهی واقعا آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی.