فردوسی و تاثیر آن بر استان کهگیلویه و بویراحمد
- سخت می توان در تاریخ کهگیلویه و بویراحمد کتابی پیدا کرد که مردم آن را به اندازه شاهنامه فردوسی دوست داشته باشند. علاقه مردم این دیار به شاهنامه آنچنان زیاد است که گویی شاهنامه و تمامی قهرمانانش برخاسته از زاگرس بوده اند.
شاهنامه برای مردان این سرزمین هم رسانه بود هم معلم. شاهنامه کتاب اخلاق بود. مهمترین و بزرگترین بهانه برای دورهمی های سالیان نه چندان دور بود. شاهنامه کتابی است که از دیرباز تاکنون بلندترین شب سال را برای مردمان سختی کشیده این دیار مملو از اشک ها و لبخندها کرده است.
اما ریشه این علاقه به شاهنامه از کجا نشات می گیرد؟ در واقع همه می دانند شاهنامه و شاهنامه خوانی را دوست دارند اما اینکه این همه عشق چگونه ایجاد شده است خود داستانی دارد که دکتر سید ساعد حسینی در تحقیقاتش به آن پرداخته است.
حسینی نخستین پزشک کهگیلویه و بویراحمد است اما سخن از شاهنامه که به میان می آید دست مخاطبش را می گیرد و به قلب تاریخ و افسانه ها می زند و در پایان این سفر شگفت انگیز هیچ کس آن آدم گذشته نیست. او نکته هایی از شاهنامه را به مخاطبش می نمایاند که کمتر به آن پرداخته شده است.
برای آنکه راز و رمز علاقه مردم کهگیلویه و بویراحمد به شاهنامه و قهرمانانش را بدانیم شب یلدای سال گذشته که هنوز در کشور هیچ خبری از ویروس کرونا نبود به بیمارستان شهید جلیل که امسال بیمارستان معین بیماران کووید ۱۹ است رفتیم و در حین کار با او به گفت و گو نشستیم.
حسینی می گوید: از کودکی و از زمانی که چشم گشودم شاهنامه را می شناختم. پیش از دبستان داستان های شاهنامه را می دانستم و سال چهارم دبستان به راحتی هر متنی از شاهنامه را می توانستم بخوانم و تفسیر کنم. روح من با شاهنامه مانوس و آشنا بود و اطلاعات خوبی هم در این زمینه داشتم.
کتابی سرشار از صلح
همین علاقه و آشنایی به شاهنامه زمینه ای می شود تا او بعدها کتابی تحلیلی درباره شاهنامه بنویسد. کتابی فارغ از معیارهای رزمی و جنگی که اثبات می کند شاهنامه نه در مدح شاهان، جنگ، کشتار و خونریزی بلکه سرشار از معیارهای انسان دوستی و صلح است و در لابه لای هر داستان آن گنجینه های سرشاری از عواطف و اخلاق انسانی نهفته است که در دنیا بی نظیر یا کم نظیر است.
حسینی معتقد است در هیچ کتابی حتی گلستان که برای تعلیم و تربیت نوشته شده، به اندازه شاهنامه مصادیق اجتماعی و انسانی روح گذشت، ایثار، برادری، برابری و صلح طلبی نیامده است.
زندگی با شاهنامه
وی بر این باور است در استان کهگیلویه و بویراحمد بیشترین عشق و علاقه به کتاب مختص شاهنامه بوده است و تاثیر شاهنامه آنچنان در زندگی این مردم ژرف بوده که بسیاری از خصوصیاتشان را بر اساس اخلاق شاهنامه ای تنظیم کرده اند.
این تحقیق سوالات دیگری به دنبال دارد. حسینی می گوید:ضمن بررسی مسائل شاهنامه ای کنجکاو شدم که «آیا شاهنامه که همه آن را اسطوره و فاقد رگه های تاریخ می دانند می تواند گوشه هایی از تمدن ما را بیان کند؟» که بر اساس مطالعه ویل دورانت که «اسطوره ها می توانند رگه ای از واقعیت داشته باشند و از ورای آنها به یک سرنخ تاریخی رسید بر این باور هستم که شاهنامه بیانگر تاریخ تمدن است.»
به گفته او فردوسی در شاهنامه مانند یک محقق باستان شناس که می خواهد صحنه ورود انسان را نشان بدهد انسان اولیه را شرح می دهد انسانی لخت و عور و بعد که به وسیله پوست حیوانات پوشانده می شود و بعد از غار بیرون می آید آتش استفاده می کند و بعد هم کشاورزی می کند. شاهنامه قدم به قدم اینها را نشان می دهد و تاریخ تمدن ایران را به بهترین وجه بازگو می کند.
وی می افزاید:ضمن مطالعه راجع به سوابق استان کهگیلویه و بویراحمد در ادوار مختلف تاریخ به زمان هخامنشیان و مادها رسیدم اما با این سوال روبرو شدم که قبل از آنها چه کسانی بودند؟ آیا ممکن است قبل از آنها این مملکت خالی از سکنه بوده و اقوام آریایی در قسمت های شمالی که نواحی بسیار سردتری بوده سکونت داشته باشند؟
مرکز اولیه داستان های شاهنامه
این سوال مهم و کلیدی ذهن وی را مشغول می کند و در حین تحقیق در این زمینه به تمدن دوره عیلامیان می رسد. تمدنی که در طول زاگرس بنا شده و مرکز ثقل آن دو استان کلیدی «انشان» یا فارس فعلی و خوزستان بوده است و حواشی آن لرستان، ایلام کنونی، بوشهر و کهگیلویه و بویراحمد که جزئی از انشان بوده تا نواحی کردمان ادامه پیدا کرده است. با مطالعه این تاریخ به سرنخ های مهم و کلیدی دست پیدا می کند که می توانست به سوالاتی در باره شاهنامه پاسخ بدهد.
حسینی می گوید:کنجکاو شدم مرکز اولیه داستانهای شاهنامه کجا اتفاق افتاده است. در شاهنامه به کرات نام مناطق شرقی ایران شامل «بلخ»، «جیحون»، «سیحون»، «کوشان»، «ختن»، «ختلان» و «ترمز» آورده می شود. ولی اینها نواحی مرزی بودند که جنگ های مرزی در آن اتفاق افتاده است. اما طبق اشارات شاهنامه مرکز اولیه رویدادها پارس یا فارس و شهر «استخر» بوده و بیشتر داستانها در همین حوالی اتفاق می افتاد.
وی می افزاید:در کتاب تاریخ کامل ایران و تاریخ کامل سیاسی، اجتماعی و تحلیلی کهگیلویه و بویراحمد با شواهد و قرائن زیادی ثابت کردم و شرح دادم که قسمت پیشدادی شاهنامه مربوط به دوره عیلامیان است و بسیاری از داستان های شاهنامه که جنبه اسطوره ای پیدا کرده و با اغراق و شاخ و برگ از حالت تاریخی جدا شده در واقع شرح جنگهایی است که بین دولت عیلام و حکومت بین النهرین مانند سومر، آکاد، بابل و آشور صورت گرفته و صحنه این جنگها نواحی جنوب غرب ایران بوده است نه آنطوری که بعدها همه را به شرق ایران منتسب می کردند.
تلفیق افسانه و تاریخ
حسینی با سرنخ های زیاد، شواهد و قرائن نشان می دهد داستان ضحاک در شاهنامه مربوط به یورش یکی از پادشاهان بابلی و تصرف قسمتی از ایران تا نزدیک فارس است. جمشید جم که ایران را در آن زمان به اوج تمدن رسانده بوده است بین سالهای ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ قبل از میلاد می زیسته که با حمله پادشاه بابلی به نام «بخت نصر» این حکومت از بین می رود و ایران دچار همان سرنوشتی می شود که در داستان ضحاک آمده است. در داستان ضحاک ایران هزار سال در تصرف بیگانه است در تاریخ اما ایران سیصد سال در این وضعیت می ماند.
وی یادآوری می کند:استان فارس، ممسنی و کهگیلویه و بویراحمد در گذشته یک واحد جغرافیایی بودند که ممسنی منطقه قشلاقی و کهگیلویه و بویراحمد ییلاق تابستان نشین بود و نواحی مهم و استراتژیکی در طول تاریخ ۲۰۰۰ هزار ساله تمدن ایلام و هخامنشایان، اشکانیان، ساسانیان محسوب می شدند به طوری که منطقه «دشت روم» و قسمت پایینی آن مرکز استراتژیک نگهداری اسب های ساسانی بوده است که در آن زمان اسب مهمترین وسیله جنگی بوده است. داستان های زیادی در همین محدوده اتفاق افتاده است و بیشترین اسامی باستانی شاهنامه در همین منطقه است.
«قلعه «سپید» در ممسنی و در دامنه آن «دشت رز» که محل جنگ رستم و سهراب بوده است پایین تر از آن «تنگ اژدها» قرار دارد. «برد بهمنی» نمایانگر سنگی که بهمن برای کشتن رستم از کوه می غلتاند. داستان در «قلعه توس»، «قلعه گره گیو»، «تنگ پیرزال» ادامه پیدا می کند و بعد به «دشت روم» که می رسیم در سابق و در شاهنامه یونانی ها را رومی تلقی می کردند و این منطقه را دشت روم نامیدند و در واقع محل درگیری نهایی آریو برزن و اسکندر است.»
هماهنگی اسطوره کیخسرو با جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد
حسینی می گوید: به «تل خسرو» و اسطوره بزرگ کیخسرو که می رسیم داستان آنچنان موزون، متین و همگون است که آدم فکر می کند در گذشته های خیلی نزدیک اتفاق افتاده است.
«کیخسرو پس از گرفتن دنیا که هیچ معاند و معارضی ندارد در صدد کناره گیری از قدرت می شود زیرا بر این باور بود که قدرت انسان را می فریبد و فاسد می کند. برای همین از قدرت دست می کشد. در «تل خسرو» دستور می دهد هر کس یک توبره خاک بریزد تا تپه ای ایجاد شود که مشرف بر آن با سپاهیان صحبت کند. موضوع کناره گیری خود را اعلام و لهراسب را به جانشینی خود انتخاب می کند و می گوید که حتی موری هم به وسیله وی آزرده نخواهد شد زیرا مهمترین اصل برای وی دادگستری و دادگری است.»
کوه دنا، بلندترین رشته کوه زاگرس را که کوه مقدس و دینی بوده برای غیبت و یا عزلت انتخاب می کند و به سمت دنا حرکت می کند.
«در «تل زالی»، زال از وی جدا می شود. به «تنگ سریز» می رسند که کیخسرو جام جهان نمایی که می توانسته تمام اتفاقات دنیا را در آن ببیند و آن از خود دور نمی کرده را بیرون می آورد که از این آب گوارا جامی بندشد که جام از دستش می افتد و این را نشانه ضایع شدن فره ایزدی خود می داند. به «کوخدان» می رسد وبرای در امان ماندن از سردی هوا به همراهانش دستور می دهد برای خودشان کوخ موقتی درست کنند تا شب را در آن اتراق کنند.»
«بعد به سی سخت می روند در «چشمه بشور» یکی از زیباترین و پاکترین و زلالترین آبهای ایران است خود را تطهیر می کند و آماده رفتن به پیشگاه معبود خود می شود و سفارش می کند لشکریان به دنبالش نروند.»
« اما سپاهیان تا نزدیک گردنه بیژن وی را همراهی می کنند در آنجا روی سنگ سفید مکعبی «برد شاه» می رود و بر فراز آن آخرین نصایح خود را می گوبد و هشدار می دهد برگردید چراکه برفی خواهد بارید که حتی نیزه های شما نیز در آن ناپدید خواهد شد.»
رد پای واقعیت در اسطوره ها
« همه بر می گردند و ۳۰ نفر از پهلولانان از جمله بیژن و توس و گستهم می مانند و خسرو را تعقیب می کنند و بالای «گردنه بیژن» مدتها در کوه سرگردانند و نشانی پیدا نمی کنند و کنار چشمه کوچک «چبکنم» بر فراز گردنه به شور می نشینند که چه کنیم.»
«برفی شروع می شود و رد پای اسب کیخسرو را پیدا می کنند تا به دامنه شمالی دنا که می رسند در «دره آسمانی» و «دره کیخسرو» رد پای اسب کیخسرو هم ناپدید می شود. در ادامه به «غار کیخسرو» می رسند می گویند جسم کیخسرو به صورت سنگی درآمده و روحش بر فراز «سه قله آسمانی» به آسمان عروج پیدا کرده است.»
حسینی تاکید می کند این اسطوره کیخسرو است و این اسطوره در قرنهایی که هنوز شاهنامه نوشته نشده در آثار طبری، بیرونی و این اثیرو بعد حمزه اصفهانی و حمدالله مستوفی به صورتهای مختلف آمده است.
وی می گوید اگرچه بخش زیادی از آن اسطوره است اما نشان از واقعیتی دارد که یکی از پادشاهان دادگستر ایرانی در این مسیر جان باخته و در سالهای بعد با دادن شاخ و برگ مثل هم داستانها و اسطوره ها آن را به این صورت بیان کرده اند.
آنچه حسینی از شاهنامه و راز و رمز علاقه مردم این استان به شاهنامه می گوید خود عاملی است که مخاطب را ترغیب کند که دوباره این کتاب ارزشمند را ورق بزند و پای شاهنامه خوانی شاهنامه خوانان بنشیند.
اتفاقی که در یک سال گذشته شیوع ویروس کرونا آن را دشوار کرده است و شاید باید در شب یلدای امسال که شبی متفاوت از همه سالهاست همه با هم دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که سایه ویروس کرونا را از سرزمینمان دور کند تا بار دیگر در شب چله ای دیگر همه دور هم جمع شویم و باز هم با هر فراز و فرودی که از شاهنامه روایت می شود
کسی گر خرد باشد آموزگار
نگه داردش گردش روزگار
همه برگ وی پند و بارش خرد
(اندکی درباره شاهکار فردوسی)
شاید هیچ جابی از کشور به اندازه استان ما از شاهنامه استفاده حماسی و فرهنگی نکرده باشد از نامگذاری شهر واسم افرادگرفته تا اسم کوه و شاهنامه خوانی ویا هفت لشکر خوانی در عروسی وعزا نیاز به تحقیق دارد
خرد چشم جان است چون بنگری تو بی چشم شادان جهان نسپری
💚💙💜💙💟❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
نوشتن از شاهنامه جسارتی لازم دارد که لازمه آن سالها شنا کردن در اقیانوس متلاطم آن است. بدیهی است که از توان من بیرون است. اما محض اظهار ارادت به پیشگاه فردوسی بزرگ، مختصری درباره زمینه پیدایش شاهنامه می نویسم.
با سقوط امپراتوری ساسانی و سلطه اعراب، ایرانیان بسیاری از کیش اصلی خود دست شسته و مسلمان شدند. علی رغم این دگردیسی، درخت فرهنگ دیرینه و پرشکوه عصر ساسانی، تناورتر و ریشه ورتر از آن بود که سیل سهمگین سلطه عرب بتواند آن را به یکباره از پای دراندازد. عمده ایرانیان یاد نیاکان خود را گرامی می داشتند و می کوشیدند که عناصر مهم فرهنگ نیاکان خود را حفظ کنند و در برابر اعراب از هویتی ممتاز برخوردار باشند.
نهضت شعوبیه، تلاشی چشمگیرتر در این زمینه بروز داد و باعث شد پیوستگی فرهنگی ایرانیان تداوم یابد تا در فرهنگ و زبان عربی مستحیل نشود.
قیام ابومسلم در نیمه اول قرن دوم هجری علیه امویان و اضمحلال آنها و فعالیت های فرهنگی افرادی چون ابن مقفع که مترجم قدر زبان پهلوی به عربی در دوره عباسیان بود تاثیر شگرفی داشت. ترجمه خدای نامگ (سیرالملوک) از پهلوی به عربی، توسط او، کوششی کامیاب بود برای زنده نگه داشتن نام و یاد پادشاهان عجم. وجود همین کتب عربی، بعضی بزرگان عصر سامانی را به صرافت انداخت که شاهنامه هایی به زبان فارسی تصنیف نمایند. دو نمونه مهم از آنها؛ شاهنامه ابوالمؤید بلخی و شاهنامه ابومنصوری، هر دو از اعتبار بالایی برخوردار شدند.
حال سوال این است که منابع اولیه برای تدوین شاهنامه چه آثاری بودند؟
اگر فاصله را خیلی بسط ندهیم، مهمترین منابع را در سلسله ساسانی می یابیم. کتابهای شهره در این دوره، خدای نامگ ها بودند. «خدای» در زبان فارسی دری به معنی پروردگار است اما در زبان پهلوی معادل پادشاه بود. خدای نامگ ها یا شاهنامه های دوره ساسانی، عملا چیزهایی در مایه ادبیات پروپاگاندا بودند. چون به سفارش شاهان نوشته می شدند تا مشروعیتی برای انها دست و پا و آن را تبلیغ نمایند. این شهنامه ها از نظر پادشاهان سفارش دهنده، نوعی تاریخ محسوب می شدند.
محتوای آنها عمدتا داستانهای اسطوره ای از اوستا و قصه های ایران باستان به همراه داستانهای تاریخی معاصر آن زمان بودند.
رسالت خدای نامگ ها این بود که اصل و نصب پادشاه سفارش دهنده را متصل کنند به پادشاهان اولیه و اسطوره ای ایران؛ نظیر گیومرت، هوشنگ، طهمورت، جمشید، فریدون و مابقی.
دو نظریه متفاوت درباره خدای نامگ؛
یک: خدای نامگ، یک کتاب بوده که در رونویسی و دست نویسی های آن تفاوتی میان نسخ نوشته شده به وجود می آمد.
دوم؛ نوعی ژانر نوشتن محسوب می شد و خدای نامگ هایی از پیش موجود بود، چون هر پادشاه برای خودش نوشتن یکی را سفارش می داد. آثار مکتوب شده از این سنخ، شباهت ها و همپوشانی های مختصری با هم داشتند. لازم به ذکر است که شهرت داستانهای خدای نامگ ها از مرزهای ایران فراتر رفته بود.
متاسفانه متن پهلوی هیچ کدام از خدای نامگ ها اکنون موجود نیست. اما به یقین چنین کتبی وجود داشتند. اما چه دلیلی برای این ادعا موجود است؟
بعد از اسلام، به خصوص در دوره عباسیان، نهضت ترجمه به راه افتاده بود. آثار زیادی از زبانهای یونانی، سریانی، آرامی و پهلوی به عربی ترجمه شد.از مهمترین مترجمان، ابن مقفع بود که خدای نامگ را به نام سیر الملوک منتشر کرد. مترجمین دیگر، با الهام از ابن مقفع، آثاری دیگر به وجود آوردند که به نام تاریخ الملوک الفرس منتشر می شدند.
بعدها که مورخین بزرگ می خواستند منابعی معظم برای تاریخ جهان تهیه کنند از ترجمه خدای نامگ ها، به عنوان مآخذی برای تاریخ ایران باستان استفاده می کردند؛ مثلا تدوین بخش تاریخ ایران باستان توسط محمد بن جلیل طبری مستلزم استفاده از این ترجمه ها بود. دریغا که ترجمه عربی خدای نامگ ها هم در دسترس نیست.
بازگشت به زبان فارسی
از قرن سوم هجری به بعد، همزمان با چیرگی زبان عربی بر قلمرو ایران فرهنگی، زبان جدیدی آرام آرام از خاکستر زبان پهلوی، رویید و فارسی دری نام گرفت. دری به معنای درباری است. چون این زبان در دربار شاهان صفاریان و سامانیان رونق گرفت. در این ادوار یک سری کتاب به نام شاهنامه نوشته شد. دو نمونه معتبر و مشهور قبلا اشاره شدند؛
شاهنامه ابو موید بلخی و شاهنامه ابو منصوری. نگارش هر دو شاهنامه به نثر بوده است.
شاهنامه ابو مؤید در اوایل دوره سامانی نوشته شد و تا سالها مورد التفات ایرانیان بود. اما به عنوان منبع برای تدوین شاهنامه از سوی فردوسی به کار گرفته نشد بلکه شاهنامه ابومنصوری مبنای کار او قرار گرفت.
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق از تخم و ترکه اسپهبدان ایرانی و امیر و والی توس در عصر سامانی بود. ولایت توس، منطقه ای خودمختار بود که خراجش به دربار سامانی پرداخت می شد. ابن عبدالرزاق، خود را منتسب به خاندان های دهقانی یا اشرافی پیش از اسلام می دانست که سواد و ثروت بالایی داشتند.
امبر ابومنصور به کارگزارش ابومنصور المعمری امر نمود که چهار نفر از فرزانگان خراسان و سیستان را گرد آورد تا به کار تجمیع داستانهای خدای نامگ ها بپردازند و شاهنامه ای مفصل به نثر پدید آورند تا این داستانها از گزند روزگار محفوظ و برای ایرانیان جاودان بمانند.
این چهار نفر عبارتند از:
ماخ پیر خراسانی از هرات، یزدان داد پسر شاپور از سیستان، ماهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور و شادان پسر برزین از طوس.
از اسامی افراد و پدرانشان معلوم است که هر چهار نفر باید زرتشتی باشند و مسلط به زبان پهلوی، کتاب اوستا و اساطیر ایرانی. امیر لابد می خواست نویسندگان از منابع اصلی برای تصنیف اثر استفاده نمایند و نه از خدای نامه های ترجمه شده به عربی.
با اینکه شاهنامه ابومنصوری اثری محبوب میان ایرانیان بود اما نزد آنها، نظم و شعر اعتبار بیشتری نسبت به نثر داشت. بنابراین دقیقی طوسی، شاعر دربار نوح بن منصور سامانی، تصمیم گرفت که شاهنامه ابومنصوری را به نظم درآورد. هزار بیت از آغاز پادشاهی گشتاسب نیز سرود اما به طرزی مشکوک به دست غلامی جوانمرگ شد و ابیات سروده شده یتیم و کار متوقف می شود. فردوسی ابیات دقیقی را در اثر خود آورده است. شعر دقیقی در شاهنامه نسبت به نظم فردوسی، زبان و سبکی کهن تر دارد ولی خشک و کم تصویرتر است. اما در ابیات او عواطف ملی و ایران دوستی اش آشکار است.
ابومنصور ثعالبی در ابتدای قرن پنجم، بخش هایی از شاهنامه ابومنصوری را به عربی ترجمه و با نام «غرر ملوک الفرس و سیرهم» منتشر می کند.
جلال خالقی مقدم در تحقیقی جالب توجه، مقایسه ای تطبیقی دارد میان کتاب ترجمه ثعالبی و بخش ایران باستان تاریخ طبری.
(توجه فرمایید که منبع تاریخ طبری برای تدوین بخش تاریخ ایران باستان، ترجمه عربی خدای نامگ های عصر ساسانی بوده است. اما کتاب ثعالبی ترجمه بخشی از شاهنامه بومنصوری است که چهار خردمند ایرانی گرد آوردند).
مقایسه خالقی، نشانگر تفاوتی مهم میان دو اثر است. اما این تفاوت در چیست؟
در تاریخ طبری یک غایب بزرگ وجود دارد؛ این غایب «رستم دستان» است، شاخص ترین چهره شاهنامه فردوسی!
نتیجه؛
با احتمال فراوان در خدای نامگ های ساسانی شخصیتی به نام رستم وجود نداشت یا شخصیتی فرعی و حاشیه ای بوده است. به جای رستم، پهلوان اصلی اسفندیار بوده است و بعد از او گرشاسب. اما در کتاب ابومنصوری و شاهنامه فردوسی، رستم محوری ترین شخصیت است و گرشاسب کاملا در حواشی حرکت می کند و به عبارتی ول می چرخد!! حدس بر این است که نویسندگان شاهنامه ابومنصوری علاوه بر خدای نامه های پهلوی، از کتاب فردی به نام «آزاد سرو مروزی» که داستانهای پهلوانی به نام رستم را در کتابش گردآورده بود استفاده کرده اند.
این چرخش تنها در مورد پهلوانان نیست بلکه درباره پادشاهان نیز چنین است به طوری که در خدای نامگ ها پادشاهان بزرگ، منوچهر و گشتاسب هستند. به هر حال این تغییرات در شاهنامه ابومنصوری صورت گرفت و فردوسی آن را تبدیل به روایت مسلط نمود.
به هر حال بخت با ابومنصور و بلکه ایران یار بود که نسخه ای از شاهنامه منثور به دست فردوسی رسید و با حمایت فردی نیکخواه و سخن شناس ، که به احتمال فرزند ابومنصور عبدالرزاق بود، فردوسی عمر و عصاره جان را بر سر آن گذاشت تا کاخی از نظم را پی افکند که تا همیشه تاریخ از باد و باران و طوفان گزندی نبیند و چون ستونی ثابت و استوار بزرگترین تکیه گاه هویتی ایرانیان باشد.
چنین یادگاری شد اندر جهان
بر او آفرین از کهان و مهان